سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   رحمت خدا، حاملان قرآن را فرا گرفته استو آنان به نور خداوند ـ عزّوجلّ ـ پوشیده شده اند. ای حاملان قرآن ! با بزرگداشتِ کتابش با خدا دوستی کنید، تا شما را بیشتردوست بدارد و شما را محبوب خلقش گرداند. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 

 

زبرینگ

مسئولین گروه (البته بنابر فرهنگ لغت جهادی بخوانید خادمین) از چشم انتظاری وتمنایِ اهالی ده برای ورود گروه خواهران زیاد برایمان گفته بودند اما هرگز قامت تصور ذهنی ام حتی به ارتفاع وجود این مردم نمی رسید!!

زبرینگ


دود اسپند و آغوشِ گرم آدم هایی که همه چیزشان برایمان غریبگی می کرد؛ از لهجه و نحوه ی مصافحه کردن و رنگ ونوع پوشش شان گرفته تا کپرهایی که تابحال از نزدیک هم ندیده بودیم! حتی تلاش مادری پیر  برای بوسیدن دست ما !!!!
همه چیز حسابی غافلگیرمان کرده بود!
فکر میکردم تمام اندامم حتی عضلات صورتم منقبض شده...
تجربه ی اردوی جهادی قبلی ام، تلاشی چند روزه را برای جذب و تامین اعتماد مردم  یادآور می شد اما آنچه که تجربه میکردم حضور چند ساعته ی اهالی در محل اسکان مان و اظهار لطف و پذیرایی و پرسیدن سوالاتِ مکرر از زمان شروع کلاس ها ومدت اقامتمان در روستاو ...روایت می کرد.
****
درست همزمان با ورود اولین گروه خواهران جهادی ، خداوند قدرت و برکت و محبت خود را با پُر شدن فضای ده از گریه ی نوزاد دخترِ تازه متولد شده ای به رُخ کشید!
ناخواسته به یاد فیلمنامه های سینمای هندوستان  افتادم وقتی بعدها از مسئول گروه(همان خادم) میشنوم در سال گذشته نیز همزمان با حضور برادران جهادگر منتظران خورشید نوزادپسری متولد شده است!!
اگر گروه به این آمد و رفتن های مکررش ادمه دهد کم کم یک آبادی نوزاد در سالهای آینده متولد خواهند شد و این یعنی کادرسازی برای ایجاد آبادی ای به نام منتظران خورشید!!
 

 زبرینگ



الله جل جلاله می فرماید:
أنا خیرٌ شریک فمَن عمل لی و ِلغیری فَهو لِمن عملُه غَیری
من بهترین شریک هستم، اگر کسی عملی را انجام دهد که هدفش هم من و هم غیر من باشد، من سهم خود را به آن شریکی که برای من پنداشته واگذار میکنم تا پاداش خود را از او بگیرد.
پس؛ الهی؛ أخلِصنی عملُک و فِعلُک و قولُک

 

زبرینگ


این اولین طلوع خورشید گروه منتظران خورشید در لبه ی نقشه ایران عزیزمان است.
تصمیم می گیرم از همین آغاز اردو عهدنامه ای برای این نفس سرکش تنظیم کنم که می شود منشور جهادی اردویمان؛
همه بیشتر از من زحمت می کشند.
هرکاری که روی زمین مانده برای من است.
من به دنبال مصلحت نیستم، به دنبال عدالتم، به دنبال حق به هر قیمتی.
 
 همه به گردن من حق دارند، ولو سلام و کمتر از آن.
 درس می خوانم، تخصصم را در جهت نیاز اضافه می کنم تا مفیدتر باشم.
من خادم دوستان خدا، یعنی فقرا  هستم.

زبرینگ


طراوت نسیم سحر روستا با بوی نان تازه ی زنان سحر خیز زبرینگ، صدای پای رودِ پایین ده و نخلستان و درختهای سرسبز پرتقال و کُنار، خستگی خشک و بی آب و علفی مسیر دیروز را از ذهن و دل وجسم پاک می کند!


زبرینگ





با توکل به خدایِ جهادگران حقیقی و با استقبال گرم مردم تشنه حقیقت راهی تنها مدرسه ی روستا که مزین به نام شهید وزری بود شدیم.
    ماییم و نوای بی نوایی                                    بسم الله اگر حریف مایی

زبرینگ



پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد!!
روزهای اول به سختی متوجه لحن و لهجه ی اونها موقع حرف زدن می شدیم:
سِلام،    طِیاری؟  جوئِری؟  سِردِماگی؟   زِرِنگی؟
سلام و احوالپرسی، نحوه ی مصافحه کردنشون روزای اول حسابی ما رو شرمنده می کرد،بعد از 3 بار بوسیدن صورت دستهاشون رو در هم گره میکنند و بوسه ی آخر رو به دست طرف میزنند؛ چیزی که ما فکر می کردیم به دلیل احترام و منزلتی که برای ما قائل هستن! وحسابی مانع این کار میشدیم! اصرار از اونها و انکار از ما!!
خیلی جالب بود که حتی لهجه ی اونها با روستای کوردان که یک کیلومتری زبرینگ قرار داشت هم متفاوت بود؛
برو آتاته: برو عقب تر.
 بیا یِه تاتِه: بیا نزدیکتر.
 برو اورا: برو دور، آنجا.
بیا یِرا: بیا اینجا.
 برو لُمپونِت بگیر: برو بینی ات را بگیر.
 کِتالَک: پشه کوره
گُوآش: محل نگهداری بز
دو بو: دور شو
کپر: کفر
بیا کِچَکِم: بیا تو بغلم
هر کَ  بُروئِه عِیدان واها جایزَه ناداهِه.: هر کسی بیرون بره به اون جایزه نمی دن
 تِلُوتَکِ: تپل؛
 یک نکته ی خیلی جالب!! زن یا مرد تپل حتی یک مورد هم در روستا مشاهده نمی کردی به جز یکی دو تا از جهادگرها حتی یک موجود زنده چاق درکل زبرینگ یافت نمی شود، نه در بین اهالی و نه حتی ...!!!
اوایل سخت بود اما بعد از چند روز به لحن و لهجه شون عادت می کردی و کم کم متوجه می شدی چی می گن!
ما هم که سخت بدنبال وجوه اشتراکمان با اهالی بودیم خیلی زود متوجه مشترکات لهجه ی شیرین کاشانی و بلوچی شدیم در جابجایی حرف (پ و ف):
کپر: کفر/ پودر: فودر/ فرنی: پرنی/ ابلفضل: ابالپضل/ فاطمه: پاطمه
حتی در شعارهای انقلابی شان؛
آمریکا در چه پکریه                                                                           ایران فُر از بسیجیه!!!

 

زبرینگ


پوشش زنان ده در نگاه اول  خیلی محجبه به نظر می رسد، پیراهن های گشاد و بلند، روسری های بلند و چادر مشکی و پوشاندن بخش زیادی از صورت! ولی این فقط به دلیل حضور مردهای غریبه( بچه های جهادگر) در ده هست و در شرایط طبیعی زندگی استفاده از چادر توی ده اصلا چیز مرسومی نیست!

همه چیز اینجا برایت رنگ تازگی و طراوت دارد،به خصوص زندگی در کپر! 

زبرینگ


 نحوه ی دکور کپر هایشان که با چیدمان و تزیینات خاصِ منطقه، تو را به یاد سریال های کلاسیک بالیوودی می اندازد!!   برای نگهداری لباسها و وسایلشان به جای کمد از چمدانهای بزرگ یا سامسونت های با رنگی استفاده می کردند و برای جلوگیری از آسیب دیدگی،فاصله ی بین چمدان ها را با حوله های رنگی دیگری پوشانده بودند، سامسونت های روی هم چیده شده به ترتیب سایز و با رنگ های تند فسفری و صورتی!!!

زبرینگ


  و هر روز مجبور بودند برای استفاده از وسیله یا لباسی که در پایین ترین طبقه سریال چمدانها قرار دارد،تک تک آنها را پایین بگذارند و دوباره روی هم چیده شود!
 در گوشه ی دیگر کپرها که از گِل و حصیر ساخته شده بود، پتوهای قدیمی یا گلبافت با گُل های بزرگ و رنگهای شاد روی هم چیده شده، دیده میشد!
****
در کل مدت اردو،هرچه دقت وجستجو کردم تنها به فهرستی چندموردی از غذاهای بومی شون رسیدم:
غذای مناسبتی آنها به مناسبت ریزش باران معروف به چنگال است که اهالی خیلی دوست دارند! وخیلی تعریفش رو می کردند.
غذای ماه مبارک رمضون معروف به «پرنی» که با جایگزینی حرف ف و پ میرسیم به فرنی که شاید شبیه به  همون فرنی خودمون باشه!
 خرما بریز!!
کشک و سیر و نون!!
باقالی پلو!!
 میوه خامشون کُنار که حدس ذائقه ی من میگه همون زازالک خودمونه!!
 برنامه های تهیه شده برای اهالی  رو اگه تا ساعت 8 شب ترتیب نمی دادی، باید مراسم رو بدون مخاطب برگزار می کردی؛ چون کل ده یکپارچه مثه یه آشپزخونه منظم، ساعت 7شب شام می خورند و بعد هم به آغوش خواب می رفتند تا فردا پیش از طلوع آفتاب برا ی پخت نان و گوسفند داری و....
(البته جذابیت ما بعنوان آدم هایی که تا حالا فقط از قاب تلویزیون دیده میشدند در این مدت اقامت برنامه منظم روستا رو  چندشبی بهم ریخت!)
در این منطقه کمک جهزیه به پسران تعلق میگیرد نه دختران!!!
جهزیه در این روستا به عهده ی پسر است که البته چیز زیادی نیست (مقداری ظرف و ظروف به اضافه پتوهای رنگارنگ و حصیر و اگر توانایی داشت یخچال و تلویزیون)
ادامه دارد ...

 

 



کلمات کلیدی :
  نوشته شده در  چهارشنبه 91 اردیبهشت 20ساعت  9:55 صبح  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته

زبرینگ

زبرینگ؛
 
جایی که برای رسیدن بهش بعد از پرواز دو ساعته تهران – چابهار، هفت ساعت از چابهار، کُنارَک، ایران شهرو نیک شهر گذشتیم؛ یک مسیر طولانی در میان نخل های استوار و کوههای تیز و قله ای معروف به کوههای مریخی و عبور در هوای بسیار گرم تابستانی با ون و تویوتا، در جاده ای سنگلاخی و بدون آسفالت ، در میان آب و سنگ ، با همراهی مردانی مسلح و نگران از حضور 8 دختر شیعه، با احتمال حمله ی گروههای وهابی و بازماندگان گروهک ریگی، در قلب سلفی ها و سنی ها هیجانی داره که فقط وفقط باید مسافر منتظران خورشید بشوی تا لذتش رو درک کنی!!
****
تمام طول مسیر آقای احمدی(مسئول گروه جهادی منتظران خورشید) سعی میکردند نگاه اولیه و البته محتاطانه ای از منطقه ی عملیاتیمون به اعضا بدهند:
 
«روستای زبرینگ در محروم ترین شهرستان استان سیستان( معروف به دارالولایة والبته شیعه نشین) وبلوچستان( اهل تسنن)در بخش فنوج، شهرستان نیک شهر؛آخرین روستای هم مرز کرمان (15 کیلومتر تا کرمان و 60 کیلومتر تا بشاگرد) قرار دارد.
 شهرستان نیک شهر با 816 روستا در کلیه استان و 70 هزار نفر جمعیت، در جنوبی ترین نقطه ی ایران و نا امن ترین منطقه، رتبه ی اول محرومیت در استان را دارد.
 
 تمام روستاهای این منطقه اهل تسنن هستند و تنها روستای زبرینگ شیعه نشین هستند(به استثنای چهار خانوار)
****
از سال 1354 به شدت رژیم سلطنتی تلاش و همّ خود را روی شیعه زدایی این منطقه داشته است. هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب بویژه در دولت اصلاحاتِ خاتمی فشار زیادی بر روی تفکرات و اعتقادات مردم روستا بوده است.


برخی از اعضای گروهک ریگی، بومیِ این منطقه هستند و به عملکرد گروه جهادی منتظران خورشید به علت شیعه بودن و سرمایه گذاری مادی و معنوی در این منطقه حساسیت ویژه ای دارند(البته برخی از این دست تهدیدات گروهک های تروریستی بعد از اردو به ما منتقل شد)
 وهابیت با کمک عربستان و پاکستان مشغول هزینه کردن و سرمایه گذاری در روستاهای نیک شهر است؛به گونه ای که 90 درصد مساجد ساخته شده ، 80 درصد برق منطقه و 100 درصد مدارس شهرستان با هزینه و پیگیری های اهل تسنن ساخته  می شود (در برخی مناطق وهابیت سعی کرده بود با اقدامات چشمگیر سبد کالای مردم را تامین کند تا دین و دنیای آنها را در خدمت فرقه وهابیت در بیاورد؛گاهی دیده می شد منطقه ای که آب لوله کشی ندارد آب سرد کن مجهز در مساجدشون وجود داشت!!
البته این ها هرگز مانع از خدمت رسانی ما به هموطنان اهل سنتمان نخواهد شد و در این مدت تمام تلاش گروه منتظران خورشید بر پیشتازی در عرصه ی خدمت رسانی به مردم و سبقت از وهابیت است؛ به همین دلیل تلاش برای آبرسانی،ساخت سرویس های بهداشتی، انجام فعالیت های آموزشی وفرهنگی و... در روستاهای کُتیج، اِسپند، رَمش و... شده است.
****
متاسفانه از سال 54 تا 88 روستاهای این منطقه هیچ تغییری نکرده است؛زندگی در کپر، عدم وجود حمام و دستشویی، عدم حضور مسئولان و بی خبری کامل از اوضاع و شرایط استان، وحتی عدم دسترسی به آب شُرب سالم!!
تا اینکه با عنایت حضرت ولی(ع)؛ گروه منتظران خورشید، به روستای زبرینگ می رسد و از سال 88  با شروع عملیات عمرانی خود و تلاش برای آگاهاندن مسئولان از وجود فقر و محرومیت این منطقه فعالیت های جهادی برای رفع محرومیت این منطقه بصورت جدی دنبال می شود.
****
کم کم درد ستون فقرات و مهره های گردن داشت شروع جهاد اصغر(بخونید صغری خانوووم!!) رو یادآور می شد که ساعت 7:30 شب به تابلویی رسیدیم



کلمات کلیدی :
  نوشته شده در  سه شنبه 91 اردیبهشت 12ساعت  1:30 عصر  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته

بسم الله

پنج شنبه26/12/89
زودتر از بقیه به ترمینال دوم فرودگاه مهر آباد رسیدم، از شروع سفر هویداست که اردوی متفاوتی رو در پیش داریم ؛ از پارادوکس سفر هوایی!! و اردوی جهادی!!
کم کم دارم به بقیه حق میدم؛ نگران میشوم از همه ی ندانسته هام از گروه ومنطقه!!
 شناختن چهره های جهادگران بین مسافرهای دیگه ی توی فرودگاه که البته ظاهرشون سخت دلمو به درد آوورده؛ کار چندان سختی نیست!!
ظاهر محجبه و غیر متعارف هفت خانوم گوشه سالن انتظار!!
فاصله انتظار برای تیک آف شدن هواپیما فرصت خوبیه برای آشنا شدن ما با هم؛ یک گروه هشت نفره با وجود دو مجاهد پشت جبهه ها در کردستان در کمیته بهداشتی و آموزشی، یک معلم دلسوز وبازنشسته از تهران برای کمیته فرهنگی، مسئول گروه از اراک، باسابقه ترین عضو گروه منتظران خورشید از مشهد بعنوان مسئول واحد هنری، واحد معارف و تبلیغات با وجود همسفر اصفهانیمون والبته دو شیرزن!! از کاشان!! در واحد آموزش کودکان و نوجوانان
غریبگی؛واژه ی غریبیه بین دلهای آشنای مجاهدان!
با اینکه چند دقیقه ای بیشتر از آشناییمون نمیگذره اما  شاید چیزی از غیب پیوند میدهد این قلبها رو با هم و بعدها میفهمم مسئولین گروه چله نشین شده بودند برای این پیوند!!
تا پرواز، خادم گروه خواهران به معرفی گروه جهادی منتظران خورشید، سابقه فعالیت ها، مناطق جهادی و تبیین اهداف گروه می پردازه:
«گروه جهادی منتظران خورشید سال دومیه که روستای زبرینگ را برای خدمت انتخاب کردندو البته جسارت علوی بخرج دادند؛ چون گویا اولین گروه جهادی هستند که به استان سیستان و بلوچستان قدم گذاشتند و بنای کارِ ماندگار تا رفع محرومیت کامل رو دارند.
برای اولین بار با طراحی یک سند چشم انداز چهار ساله جهت عمران و آبادانی منطقه، خیلی هدفمند اهداف، سیاستها و برنامه هاشون رو با  برآورد زمان اجرایی ومالی روی کاغذ آوردند تا هم قابل الگو برداری باشه وهم شروعی باشه برای یک کار مستمر با قابلیت ارزیابی مداوم!
فعالیت هاشون را بصورت تخصصی در شش کارگروه فرهنگی،ورزشی،عمرانی،بهداشتی،اقتصادی،آموزشی بصورت منظم و مستمر پیگیری می کنند.»
بنظرم رسید برجسته ترین ویژگی گروه در مقایسه با اردوهای دیگر؛ تلاش برای پرهیز از نیمه رها کردن پروژه های عمرانی و فرهنگی!
ده روز حضور در یک روستا شاید تنها بتونه نمایی از  اخلاص و خودسازی و خلوص یک جوون را نشون بده اما مجاهدت واقعی میمونه برای 355 روز باقی مونده ی سال در پیگیری مطالبات مردم والبته نیاز های منطقه!
*****
شیطنت می‌کنم و ساعتای انتظارِ توی فرودگاه به همون آدمای نگران دور و نزدیک! پیام می‌فرستم:
«اگر ازسقوط هواپیمای توپولف، آبکش شدن توسط بازمانده های گروهک ریگی، امواج سونامی پیش بینی شده ی در چابهار، قتل عام توسط وهابی های منطقه، سقوط ته دره ی جاده های کوهستانی، طعمه ی گاندوهای دوست داشتنی سیستان(تمساح های پوزه کوتاه) نشدم،  شجاعت!! یک کاشانی!! را در تاریخ ماندگار کنید....
حلالم کنید!!»
*****
تمام طول مسیر پروازه دو ساعته، خودم را با ابرها سرگرم کردم تا هم هیجان لرزش‌های این پرنده‌ی آهنی در چهره ام نمایان نباشه و هم انتظار رسیدن خستم نکنه!
بمحض پیاده شدن از هواپیما، هُرم گرم روزهای پایانی خرداد هممون رو غافلگیر کرد، چند دقیقه ای در فرودگاه مشغول کم کردن لباس های زمستانی روزهای بارانی اسفند ماه بودیم....
ادامه دارد ...



کلمات کلیدی :
  نوشته شده در  سه شنبه 91 اردیبهشت 5ساعت  5:50 عصر  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته

<   <<   6   7   8   9   10      >

لیست کل یادداشت ها
خیبری ساکته،دود نداره سوز داره
برای دل تنگی خودم
جلوه ای از عبادت امام رضا علیه السلام
کلنا عباسک یا زینب...!
اسلام علیک یا ابوتراب
برای مرغ سحر رسانه ملی، فرزاد جمشیدی
حماسه حضور
جانستان بلوچستان (قسمت نهم)
برگرد(خیبر)
کاش نماز عیدفطر را به امامت مولای غریبمان اقتدا کنیم؟
من و شلوارم...
جانستان بلوچستان (قسمت هشتم)
روح جهاد و اخلاص مرزی نمیشناسد.
جانستان بلوچستان (قسمت هفتم)
عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند
[همه عناوین(201)][عناوین آرشیوشده]