مَثَلی داریم در مهندسی که میگوید:
"آدم چرخ را دوباره اختراع نمیکند."
نه در مهندسی، که هر جا عقل حاکم باشد، این مقوله پذیرفتنیست.
در فرهنگ نیز همینطور.
هنوز اردوی شناسایی که میرویم، دنبال در و دیوار کاهگلی میگردیم و سقف زهوار در رفته؛ تا جهاد کنیم برایش!
هنوز اردوی شناسایی که میرویم، دنبال آن روستاییم که آب شُرب ندارند، بخورند و از آب چاه...
هنوز اردوی شناسایی که میرویم، به فکر آن جادهایم که آسفالت نیست و "مال" هم در آن بکس و باد میکند.
این بار که اردو میرویم، سعی کنیم کتابخانه خاکخورده، فلان مسجد همین روستاهای بیخگوشیمان هم به چشممان بیاید.
این بار که اردو میرویم، برای دیش ماهواره! روی همان سقف زهوار در رفته، هم جهاد کنیم!
این بار که اردو میرویم، به غیر پاپتی بودن بچههای روستا، غریب بودنشان با قرآن هم به چشممان بیاید.
این بار که اردو میرویم، مهاجرت جوانان روستا هم که فقط برای کار! به شهر میآیند، به چشممان بیاید. فقط و فقط برای کار!
این بار که اردو میرویم، علاوه بر آجر روی هم گذاشتن، فکری هم به حال استعدادهای نهفته در روستا بکنیم، که اگر شکوفا شود...، چه میشود.
این بار که اردو میرویم، از خودمان بپرسیم، فرق اردوی جهادی در سال جهاد اقتصادی و تولید ملی، با سالهای پس از جنگ تحمیلی چیست؟ و اولویتهای کاری چه فرقی کردهاند. "اردوی جهادی" و "جهاد اقتصادی" یک کلمه مشترک دارند انگار!
*
انصافاً
مگر ما چقدر تجربه داریم، برای برگزاری اردوی جهادی؟
*
اردو که میرویم؛ نهایت افق برنامهریزیمان برای چند روز دیگرست؟ برای سال بعدمان هم میتوانیم برنامهریزی کنیم؟ وقتی وضعیت تشکل خودمان هم برای سال بعد معلوم نیست، چطور می خواهیم برای یک عده زیر پونز نقشهی کشور نقشه بکشیم؟
*
اردوی جهادی هم تا زمانی که مستمر و ادامهدار نباشد، اثر چندانی ندارد. پس اگر قرار است امسال هم شال و کلاه کنیم و ده روز برویم فلان نقطهی بختکوری مملکت و بعدش هم که تمام شد، جهاد را ببوسیم بگزاریم کنار برای نفر بعد؛ تا بیاید و دوباره ساز خودش را بزند؛ همان بهتر که نرویم.
(هر چند معتقدم که همین کار نیز برکاتی دارد و "تربیت جهادی" بر این یکی نیز مترتب است.)
*
آیا یک یا دو روز اردوی شناسایی برای کار جهادی کردن کافیست؟
*
راستی فرق ما به عنوان "فعال جهادی" که با عشق وارد این کار میشویم، با آن "مسئول نفتی" که انجام خیلی از این کارها وظیفهاش است، در کجاست؟ کجا باید ما مستقیم آستین بالا بزنیم و دست به کار شویم و کجا باید از آن مسئول نفتی "مطالبه" کنیم؟
چرخ را دوباره اختراع نـکنیم.
گروههای خوبی در کشور به طور تخصصی روی موضوع اردوهای جهادی کار میکند که تقریبا همه دغدغه ها و علایق و سلیقه ها را هم توانسته اند پوشش بدهند، هم همانهایی که دغدغه آجر روی آجر گذاشتن دارند و همآنهای که دغدغه کارآفرینی و... دارند.
با هر دغدغهای که هستیم؛ فرهنگی، عمرانی، بهداشتی، آموزشی، ورزشی، کارآفرینی، میتوانیم بخشی از پازل اینجور گروهها را تکمیل کنیم.
ایشان به طور تخصصی روی این موضوع و روی مناطق کار کردهاند، و چندین و چند سال است که به طور مستمر فعالیت میکنند، پس به تجربیاتشان احترام بگزاریم و چرخ را دوباره اختراع نکنیم!.
با فرض اینکه فقط همین یک سال اردو برویم و سال بعد برویم سراغ کار و زندگیمان. اگر همین یک سال قطعه ای از پازل یک حرکت مستمر و دائمی را تکمیل کرده باشیم، بهتر از آن است که باز سر بی صاحاب! بتراشیم و سال بعد "روز از نو؛ روزی از نو!."
*
یکی از این گروه ها، "جبهه جهادی منتظران خورشید" است.
اطلاعات بیشتر در:
سایت: http://gjmk.ir/main/
پیامک: 300013571122
تلفن تماس: 09194900119
*
التماس دعا
سپاس
یاحق
این هم متن یکی از دعوتهاشان:
قرارگاه شهید شوشتری آماده میزبانی از کلیه گروه های جهادی می باشد
________________________________________
قرارگاه جهادی شهید نورعلی شوشتری آماده میزبانی از کلیه گروه های جهادی علاقمند به فعالیت در استان سیستان و بلوچستان می باشد.
با توجه به عدم ورود گروه های جهادی به استان سیستان و بلوچستان علی رغم محرومیت های شدید و دردناک روستاهای این استان که قابل مقایسه با بسیاری از استان ها نمی باشد؛ قرارگاه سردار خدمت و نماد وحدت و امنیت شهید شوشتری تاسیس و راه اندازی گردید.
استان سیستان و بلوچستان که حقیقتاً مردمان میهمان نواز و مهربانی دارد از جند جنبه بایستی قابل توجه گروه های جهادی باشد. بی شک، بُعد مسافت، هجرت را زیباتر و اثرگذارتر می نماید و محرومیت کم نظیر استان در کشور نیز موتور محرکه فعالیت ها و برنامه های جهادگران خواهد بود.
آثار دیگر خدمت در استان مذکور : ویژگی های تاریخی – جغرافیایی – تبلیغی – فرهنگی و بومی سیستان و بلوچستان بویژه گستره فیزیکی و مرزی بودن آن؛ آثار کم نظیری در تربیت کار جهادی و پرورش مدیران کارآمد از اعضای گروه جهادی دارد که در کمتر منطقه ای این آموزش عملی و عینی مدیریت محقق می شود.
حضور و فعالیت بی وقفه وهابیت به پشتوانه استکبار جهانی و روباه پیر و مکار انگلیس، بزرگترین تکلیف و دلیل متقن و محکمی است که ضرورت حضور و فعالیت منسجم گروه های جهادی را به میزان یک فریضه شرعی می نمایاند.
در خصوص نحوه میزبانی از گروه های جهادی: با توجه به آمادگی کامل و استقبال شایسته اعضای استانی قرارگاه شامل فرمانده محترم سپاه استان – استانداری – کمیته امداد – سازمان فنی و حرفه ای و ... پشتیبانی های لازم استانی صورت می گیرد. و یقیناً پشتیبانی های ملی نیز همچون بودجه گروه ها تحت عنوان «نفر روز» نیز از سوی بسیج سازندگی و رده های استانی این سازمان بعمل خواهد آمد.
گروه های جهادی جهت ثبت نام می توانند با شماره 09194900119 تماس گرفته و یا به سامانه 300013571122 پیام ارسال نمایند./
بسم الله الرحمن الرحیم
شب سال نوست؛
3 ساعت و 48 دقیقه و 18 ثانیه ی دیگر، یعنی بامدادِ آخرین برگ تقویم سال1389؛
ساعت 2 و50 دقیقه و 45ثانیه
زمین خود را برای زایشی دوباره آماده می کند.
و ما امشب قرار است تولد دوباره هستی را به تماشا بنشینیم؛
اما این بار از جایی ورای اطلس های جغرافیایی!
از تنهاترین روستای شیعی محرومترین بخشِ جنوبیترین استانِ ایران!!!
جایی به نام زبرینگ...
روستائیان یکدست به پیروی از قانون منظم و هماهنگشان بعد از غذایی ساده به خواب رفتهاند ولی «منتظران خورشید» در تکاپو و هیجانند...
چند ساعتی بیشتر تا تحویل سال نمانده اما چند سینِ سفره مان در این بیابان حُکم کیمیا را پیدا کرده...
عطای داشتن ماهی سرخ سفره هفت سین مان را که به لقای سیاهی ماهی که از رودخانه ی ده اسیر تُنگ گروه شده، بخشیدیم
اما سفره ی هفت سین بدون سبزه مثل اردوی جهادی بدون مستند ساز است!!
خدا را شکر، مهتاب دامن سفید خود را به وسعت روستایِ دوست داشتنی مان گسترانده!
کورمال کورمال با نور موبایل هایمان که با تمام امکانات به روز دیجیتالی اش،اینجا از تک زنگها و پیامکهای پر ترافیک سال نویش خبری نیست، به کنار رودخانه میرویم، برای مهیا کردن سبزه ی سفره ی هفت سینمان!!!
(دور از چشم مسئول گروه جهادی که حتما حسابی به حسابمان خواهد رسید از خطرکردن در این تاریکی
شب آنهم بدون هماهنگی...)
چشمانم را می بندم تا کمتر بترسم و دست لای پونه های بهم گره خورده ی کنار رودخانه می کنم، بوی پونه ها حسابی هوایی ام کرده...
اینجا همه چیز مهیاست برای بُریدن تو از تکلفات «من در آوردی» زندگی ات.
***
سیب سرخ ؛ یافتن سیب آنهم از نوع سرخش! در این بیابان! میان وسعتِ نداشتن های اهالی ، برای مسئول تدارکات گروه،امری است محال...
شاید سخت تر و محالتر از سیر کردن شکم بچه های سختکار کمیته «عمرانی»!
خدا را شکر میکنیم وقتی خلاقیت مسئول هنری گروه، گره می زند هیبت پرتقالی را بارنگ سرخ نیمه کاره رنگ آمیزی دیوارهای مدرسه!
بقیه سین هایمان هم جور می شود اندکی بعد
سکه، سنجد، سرکه، سیر، ...
***
مسجدِ ده که چند روزی است میزبان خستگی برادران خادم جهادی است،یکپارچه در سکوت به خواب رفته است اما در این انبوه جهادگران،این وقت شب! از کجا پیدا کنیم مسئول فرهنگی را برای پرینت رنگی هفت سین قرآنی مان...
اما چه بی تکلف آماده می شود همه چیز!
ساعت 1.30 بامداد... ساعتی بیشتر نمانده تا تحویل سال، اهالی ده وخادمان گروه جهادی منتظران خورشیدآرام آرام، جای سکوت نیمه شبِ ده را به هیاهو و بیقراری لحظات تحویل سال تبدیل می کنند.
مردم ده متعجب و حیرت زده نگاهمان می کند، ایوان مسجدشان رنگ و بوی تازه ای به خود گرفته، ساتنهای رنگارنگ و درهم پیچیده هفت سین مبدعانه ی گروه خواهران، عیدیهای عند المطالبه پای سفره هفت سین،...
و ستون هایی منظم از حضور جهادگران.
شکل و هیبت بچه ها، غریب تر از شکل و ظاهر بچه های شهری آن هم پای سفره هفت سین است،
اینجا خبری از لباس های شیک و گران و اتو کشیده ی پای سفره هفت سین نیست،
هرچه هست لباس های ساده ی بلوچی است و چفیه های رنگی والبته چادران خاکی...
به ستون یک شده ایم!
چرا؟؟ نمی دانم....
فقط می بینم که آرام و در سکوت به راه می افتیم، مبادا ترک بردارد چینی تنهایی و سکوت دشت!
حرکت سختمان روی خاک های نرم صحرا ، راهی فکه ام می کند،
دارم زیر لب نجوا می کنم مناجات آوینی را، که صدای تک تیرهایی با تیر رسام فرمان نشستنمان می دهد.
ایستگاه اول: غیبت
پهن می شوم روی خاک های رملی زبرینگ مانند مهتاب که پهن شده به وسعت صحرای تنها روستای شیعی نیک شهر بلوچستان !
چشمانم را چند بار، باز و بسته می کنم تا ببینم اینجا نشسته ایم که چه؟؟؟
صدای مناجات آشنایِ ما جوا نترهایِ منبری در دل این شب، میان این صحرا می آید :
«أللهُمّ إنّا نَشکوا الَیکَ فَقد نبِّینَا وغیَبه وَلیِّنا...
چه می چسبد به جان تک تکمان در این لحظات وداع با سال 1389، این را می توانی از ناله های درد آشنای جهادگرها بفهمی، فریاد ناله های اهالی بی قرارترمان می کند وقتی که داستان دلدادگی علی بن مهزیار و وصال عاشقانه اش را به مولا می شنوند.....
هوایی شده ام؛
هوایی ام کرده این صدای مناجات حاج آقا پناهیان وقتی که فریاد می کشد در دل این صحرا که
«من حقمه که آقا رو ببینم ... آقام کو؟ مولام کجاست؟
«أللهُمّ إنّا نَشکوا الَیکَ فَقد نبِّینَا وغیَبه وَلیِّنا... وغیَبه وَلیِّنا...
ملائکه سرهاشون رو اندختند پایین، یعنی خدا، ببین جوابی نداری بدهی....»
هوس دیدار مولا به جان زخمی جهاد گرها نشسته،
این چند روز در روستا ، دل هر کدام ما به زخم جان یکی از اهالی، حسابی زخمی شده
زخم بی پدری دختر نوجوانی که از درد یتیمی و سختی روزگار می گوید...
وقتی نازنین زهرای یک ساله را میبینی که معصومیت چهره ی کودکانه اش را غده های عفونی ناشی از جهل پزشکی و مصرف واکسنی فاسد عجیب وغریب کرده...
وقتی تو هیچ نمی فهمی تمامِ ناگفته های یک دختر 15ساله را برای مصرف پیوسته ی قرص های اعصاب وروانش...
وقتی ...
وقتی نگاه دردمندانه مادر طیبه را می بینی که میان هیاهو و نشاط دختران جوان، با چه حسرتی عمیق شده در نفس های دختر مفلوجش.......
وتو پُر می شوی از درد......
آمده بودیم تا مرهمی باشیم بر درد هاشان اما؛ به درد آورد دل احساسی جهادگران را این همه درد!!!
***
تا ایستگاه بعد زمزمه می کنم إلهی عَظمَ البَلاء و برح الخفاء انقَطع الرّجاء...
و ضاقَتِ الأرض؛ به تنگ آورده مان روز و روزگار
ایستگاه دوم: کلّ أرضٍ کربُبَلا
کبوتر دلمان عجیب راهی نینوا شد وقتی خادم گروه، به رُخمان می کشد نرمی این خاک را با سختی خاک کربلا و پای پرآبله اهل بیت پیامبر(ص).
چه اشتراک عجیبی است...
همیشه برایمان گفته اند مولایمان بیابان گرد است «أنا الفَریدُ الوَحیدُ الطّرید...»
آمده ایم اینجا تا شاید از پس روزمرگی هامان لبیکی باشیم به ندای« هَل مِن ناصرٍ یَنصُرنی» حسین زمان.
«بأَبی أَنتَ وَ أُمی یابنَ الزَّهرا»
فکر می کنم این حرف دل است که این چنین، جا خوش می کند کنج دلمان
وقتی روحانی گروه روایت گری می کند برایمان:
«هیچ فکر کردی برای چی اومدی اینجا؟
اینجا، این موقعِ سال اینجا چه می کنی؟
مگه جز اینه که بگیم
همه هستیمون فدای تو آقایی که...
نمی دونیم شما کجایید، ولی شنیدیم که بیابون گردید ، ما جایی رو نداشتیم تو این دل شب ، نزدیک تر از این بیابون به شما!
فقط عزیز دل ما بگو، از ماراضی هستی یا نه؟»
صدای هق هق بچه ها ها نمی گذارد بشنوم نجوای راوی را، اما این دل با روضه ارباب بیقرار می شود... «لبیّک یا حُسین»
ایستگاه سوم :مقتدر مظلوم
فرصت غنیمتی است تاریکی این صحرا و سکوتش!
پیش می برد مرا ، مرور می کنم سال گذشته ام را ، سرم اما بالا نمی آید از شرم، حتی مرور بعضی ثانیه هایش سنگین می کند خاطرم را.....
پلک هایم را باز و بسته می کنم با اینکه چشمانم عادت کرده اند به تاریکی شب اما ریز می کنم چشمانم را، ستون بچه هارا می بینم که سر در گریبان فروبرده اند ، لابد دقیق شده اند در دفتر زندگیشان!
چند صفحه ای را به حساب شتاب زندگی، بدخط نوشته ایم...
چندسطری غلط های دیکته عمرمان بیداد می کند و...
و تاریکی این صحرا چه روشن می کند روزهای تیره سال89 را
اما صفحه ی تازه ای روبرویمان گشوده شد که بوی تازگی برگ هایش ، تداعی می کند برایمان طراوت سال های کودکی را!
سکوت جهادگران بلند تر از هر فریاد است
خوب گوش کن!
این فریاد بلند را فقط با گوش دل می توان شنید
به خودمان می آییم از لابلای کاغذهای کاهیِ خط خورده سال گذشتهمان صدای خادم گروه جهادی نوید ایستگاه دیگر و تأملی دوباره را میدهد.
برایمان میگوید از سیدنا العزیز امام خامنه ای(روحی لک الفداء)
از مظلومیتِ برترین و بحق ترین و متخصص ترین و متخلق ترین رهبر عالَم
از مظلومیت رهبری که فرزند بحق حضرت زهراست اما؛ مظلومیتی حسینی دارد، مظلومیتی در اوج اقتدار نه از جنس باب انفعال!
از خوابی برایمان می گوید که حتما باید رویای صادقه اش باشد!
به عمق جانمان می چسبد این خطاب آقا به جهادگران منتظران خورشید :
« سلام مرا به آنها برسانید! بگویید برای نافله عصر به آنها می پیوندم... »
طعم شیرین رضایتِ ولی امرمان، چه خوش می کند ذائقه جانم را.
چه حرارتی می دهد به جمعمان.
***
ایستگاه چهارم: غربت شیعه
چیزی نمانده تا زایش جدید مام زمین
اما بیش از هر ثانیه ای احساس یتیمی می کنم،
سال هاست که تاج ولایت امیرالومنین بر سر این ده زینت می دهد دل های مظلوم و غریب شیعه را
«چرا عالم نمی خواهد بفهمد فقط حیدر امیر المومنین است؟!!!»
اینجا که وارد می شوی اذن دخول فراموشت نشود.
چله هم حتی اگر گرفته باشی برای توفیق دیدار، اذن ورودت را فقط امضای مادر تایید کند
اینجا درست در بیت امیرالمومنینی(ع) !
و تو اگر خوب نگاه کنی خواهی دید اَبَرمرد تاریخ را که غریبی و نادانی امتش را فریاد! می کند...
اما با چاه
أین عمّار....
أین مقداد ...
أین سلمان...
آقا جان بیا و ببین که جوانانی از نسل سلمان و عمّار آمده اند
این بار به انتخاب خود به ربذه آمده اند تا شاید ابوذر وار حمایت کنند علی زمان را
این رسمِ لا یتغیر تاریخ است؛ هر که دارد به دلش مهر علی، باید بیابانگرد باشد.
شِبه مردان و اَشباح الرجال؛ آنانی اند که کاخ بی ولایت علی(ع) را به کپر با آتش عشق علی (ع) ارجح دانستهاند.
مولا جان؛ اینجا همان جایی است که درد یتیمی مان تسکین می یابد؛ گرمی دست علی، آتش گام علی را از حرارت دستان زبر و خشن روستائیان این بیت امیرالمومنین حس خواهی کرد.
خوش آمدی به خانه امیرالمومنین(علیه السلام)!
خوب نگاه کن، زینب را می بینی که به استقبال آمده است.
خوب پرستاری است زینب (س)، برایش بگو از درد گوهر خانم، که بی پناه و تنها، بزرگ کرده 4 فرزندش را!! اما؛ طیبه دختر جوانش نیز سال هاست که توانایی حرکت ندارد.
این عباس(ع) است که غیرتش برنتابیده گرمی لبانِ تاول زده دخترکان کوچک ده را.
این حسین(ع) است که انبان بر دوش برادری می کند
و ...
حسن(ع) چه کریمانه کرامت می کند زندگی اش را برای تازه دامادها و تازه عروس های ده!
...اینجا قدمگاه علی(ع) است؛ همانی که انیس الفقراست
و تو اگر می خواهی خادم این ولی نعمتان تاریخ باشی باید مشق کنی طریق مولایت را!
***
از تپه ای بالا میرویم وبعد شیب ملایمی را به سمت پایین می آییم، چند متری دورتر خادمان حلقه ای بزرگ را تشکیل داده اند، گویارسیده ایم به ایستگاه آخر....
ایستگاه پنجم:
میانداری، ذکر «یا علی و یا حیدر» از جمع طلب میکند و میپیچد نوای «یاعلی» در بیت علی(ع)
امام و شهدا را نیز به بزم غریبانه مان دعوت میکنیم
تموم زندگی ام مال حسینه دلم همواره دنبال حسینه
کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی
صدای قدمهایی را میشنوم که به سختی روی تپه در حال دویدن هستند
و ناگهان غرق نور و نور افشانی می شود سیاهی آسمان این صحرا...
غافلگیرمان کرده اند خادمان گروه و غافلگیرترمان میکنند وقتی....
وقتی که افسوس میخوری از اینکه در تاریکی این بیابان خبری از ال ای دی های بزرگ با نمای رهبری نیست...
اما نه!!
اگر خوب گوش کنی از میان حلقه ی خادمان گروه جهادی منتظران خورشید صدایی آشنا به گوش می رسد
«این سال جاری را که از این لحظه آغاز میشود، ما بایستی متوجه کنیم به اساسیترین مسائل کشور، و محور همهی اینها به نظر من مسائل اقتصادی است. لذا من این سال را «سال جهاد اقتصادی» نامگذاری میکنم
همچنین از ملت عزیزمان انتظار دارم که در عرصهی اقتصادی با حرکتِ جهادگونه کار کنند، مجاهدت کنند. حرکت طبیعی کافی نیست؛ باید در این میدان، حرکت جهشی و مجاهدانه داشته باشیم.»
تکنولوژی را به خدمت گرفته اند این سفیران خدمت!!! ساعت 2.50 صبح به خانه شان زنگ زده و صدای بلندگوی تلویزیون آن خانه در تهران؛ پیام نوروزی امیر قلب های بسیجیان را در رمل های زبرینگ به گوش ما می رساند تا لحظه ای هم از فرمان ولایت دور نمانیم.
اندر کرامات خادمان گروه جهادی منتظران خورشید همین بس که با ظاهری متفاوت و از میان دیده بوسیهای نوروزی، در دل این شب تار با شیرینی و شربت از راه میرسند...
صدایی آشنا می آید...
خوب گوش کن...
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبرالیل والنهار
یا محول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
جمعه 27/12/89
« قافله ی ما قافله ی از جان گذشتگان است هر که از جان گذشته نیست با ما نیاید!» شهید مهدی باکری
" مهاجر؛ دل از سامان و سنگینی های نفس می کَند تا طعم آزادی از قیود را بچشد."
خادم گروه جهادی شدن؛ یعنی تو باید اعضا،جوارح و جوانح را به خدمت بگیری برای خدمت! و این میسر نمی شود مگر با تهذیب، مراقبه و محاسبه!
حضور در اردو جهادی تمرینی است برای دور شدن از روزمرگی ها و تکرارها، از غفلتها و زنگارها، از عدم حضور و ظهورها و تو برای استفاده باید نباشی آنچه همیشه هستی، باید پازل زندگی ات را به هم بریزی، باید دست بکشی از بسیاری از بودنت هایت برای نبودن!
و تو اگر بخواهی به همان نیت یکنواخت و همیشگی ات از خواب برخیزی بی آنکه اندکی توجه و تضرع و استغاثه چاشنی حضورت نکنی، قطعا دستاوردی بیش از تجربیدن تجربه های تازه و متفاوت به دست نخواهی آورد. پس بنا به فرموده ی امام خامنه ای؛ "این اردوهای جهادی را قدر بدانید"
و تو اگر می خواهی کار دنیا و دینت اصلاح شود باید جهاد را قدر بدانی و مجاهد باشی.
"به خدا قسم که کار دنیا و آخرت کار دنیا و دین جز با جهاد درست نمی شود." مولای مجاهدان امیرالمومنین (ع)
شنبه 28 اسفند 89
از حضور ما در سرزمین محرومیت ها و مرحومیت ها، سه روز بیشتر نمیگذشت که کم کم سرو کله ی تعدادی از اهالی روستاهای اهل تسنن برای حضور در کلاس های گروه پیدا شد، اتفاقی که با پیش بینی ها و جلسات توجیهی مسئولین گروهمان همخوانی نداشت، و البته این تلفیق مذهب شیعه وسنی کار رابرای ما سخت تر اما شیرین تر میکرد!
که اگر ذکاوت و دقت بخرج نمی دادی در مدیریت عواطف و دیدگاه های محلی مردم ، گاهی فضای رقابت بین هم دینان شیعه وسنی در بدست آوردن توجه و محبت اعضای گروه جهادی منتظران خورشید کار را به دعوای لفظی میکشاند و تحیّر و سرگردانی ما در تلاش برای ایجاد وحدت میان شیعه وسنی!
وقتی در برابر نگاه های تند و بُراق شده ی تعدادی نوجوانِ شیعه در برابر علاقه ی یک دختر سنی به پلیس شدن و پوزخندهای دخترانه شان که؛ در کشور شیعه جایی برای یک پلیس سنی وجود نخواهد داشت!! مبهوت می مانی!
و از آن درد آورتر که دختر سنی از مدینه ی فاضله ای بنام عربستان!! یاد میکند که آنجا برای یک زن امکان پلیس شدن! و رشد کردن! وجود دارد و تو حسرت میخوری از تزریق این جهالت آخرالزمانی اعراب جاهلی (وهابی)در سرقت دین ها و دیدگاه های نوجوانان ایرانی!!!
پایبندی به اصول انقلاب، بدون مجاهدت در راه نجات مستضعفان ومحرومان، سخنی بی معنی و ادعایی پوچ است. امام خامنه ای(مدظله العالی)
امشب، بعد از برگزاری آموزش نظامی ویژه بانوان ده و نگاه های هیجان زده و ذوق زده شان برای خشاب جازدن،گلنگدن کشیدن، تک تیرزدن و دنبال کردن امتداد نگاهشان در ردیابی تیرها و اصابت به هدف، نوبت به برگزاری یادواره شهدا رسید ، برای بچه های جهادگر که دوسالی است عطای اردوی راهیان و روایت گری های گردان تخریبش را به لقای سرزمین آفتابی بلوچستان بخشیده اند این یعنی لختی برای ناله های برآمده تا تمنای شهادت...
حس و حال اهالی هم، حسابی حال وهوای سُفال های تِرک برداشته ی دل های ما را ورزیده تر کرده بود....
تا از این گِل های ورزیده،گُل های انصارالمهدی(عج)بروید.
****
یکشنبه29/12/89
سلام خدا بر مجاهدان راه حق!
«مبارز و مجاهد حقیقی کسی است که با خودش به مبارزه برخاسته!»
بحث بر سر ساختن نیست،
مطلب اوّل خراب کردن است!
و این چیزی است که به عنوان یک اصل مقدماتی باید حل شده باشد…برای همه!
البته این هم یک نظر است!....نظر شخصی
و چه قدر زیباست هم دردی با صورت های چروکین و دل های آیینه ای روستا
که در آن دلها «من» دردسترس نیست حتی اگر بعدا شماره گیری کنید...
خراب شده و جایش را به« او » داده
هرچه می بینی یاد اوست ،
مشکلات و کمبود ها را می بینی درک می کنی
احساسات تو دگرگون می شود...
بی تاب می شوی..
امروز در آخرین نَفَس های سال 89 ؛سوزش سختی را در سینه ام احساس میکنم...
وقتی نیاز به فریاد پیدا میکنی و یک چاه!