سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   دانشمندی که از دانشش استفاده می شود، از هزار عابد بهتر است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 

بسم الله

هروقت که دلم میگیرد آژانس شیشه ای را می بینم و و دلم میخواهد خراب کنم این آژانس از پایه و بن حرف های حاجی آرامم می کند .

حاج کاظم(پرویز پرستویی): میدونم بد موقعی برا قصه شنیدنه ولی من می خوام براتون یه قصه بگم....وقت زیادی ازتون نمی گیرم
یکی بود یکی نبود،یه شهری بود خوش قد و بالا،آدمایی داشت محکم و قرص ، ایام، ایام جشن بود
جشن غیرت ، همه تو اوج شادی بودن که یهو  یه غول حمله کرد به این جشن ، اون غول ، غول گشنه ای بود که
می خواست کلی از این شهر و ببلعه.... همه نگرون شدند....حرف افتاد با این غول چه کار کنیم، ما خمار جشنیم
بهتره سخت نگیریم، اما پیرو مراد جمع گفت باید تازه نفسا برن به جنگ غول..... قرعه به نام جوونا افتاد.
جوونایی که دوره کورکوریشون بود رفتن به جنگ غول ... غول غوله عجیبی بود، یه پاشو می زدی دو تا پا اضافه
می کرد، دستاشو قطع می کردی چند تا سر اضافه می شد ، خلاصه چه دردسر....بالاخره دست و پای آقا غوله رو
قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهر شون که دیدن پیرشون سفر کرده

یکی از پیر جوونای زخم چشیده جاشو گرفت..... اما یه اتفاق افتاده بود
بعضی ها این جوونا رو طوری نگاه می کردن که انگار غریبه می بینن.. شایدم حق داشتن
آخه این جوونا مدت ها دور از شهر با این غوله جنگیده بودن
جنگیدن با غول آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن،دست و پنجه نرم کردنشون با غول زلالشون کرده بود
شده بودن اینهو اصحاب کهف ، دیگه پولشون قیمت نداشت ، اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشون و اونایی
که نتونستن مجبور به معامله شدن ...
من شما رو نمی شناسم اما اگه مثل ما فارسی حرف میزنین پس معنی این غیرت و می فهمین..
این غیرت داره خشک میشه.... شاه رگ این غیرت...... کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته.


 

حاج کاظم : تلفن بزن
اصغر آقا : که چی بشه
حاج کاظم: بگو برن
اصغر آقا:برن!! حاجی اونا به خاطر تو و عباس اومدن
حاج کاظم : دود اون موتوریا امثال من و عباس و خفه می کنه... لطف کنن تشریف ببرن
اصغرآقا:حالا چی بهشون بگم
حاج کاظم : بگو این نسخه فقط و فقط برای من پیچیده شده
من خیبریم اهل نی ،هور،آب ، خیبری ساکته دود نداره سوز داره




کلمات کلیدی :
  نوشته شده در  چهارشنبه 96 مرداد 11ساعت  10:3 صبح  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته

کمال دلم برای خنده های صبحگاهی تو تنگ شده پیان نامه هم  که دفاع نشد آخر ومن شرمنده آن قولی که به تو دادم و نشد که بشود ؛ و حال شرمنده محمد حسین که هم سن محمد حسن است .
 آن روز که با محمد آژنددر وداع با مصطفی صدریزاده در معراج شهدا در آغوش هم اندکی گریستیم تا این که چشمانمان خورد به همسر شهیدی که فرزند نوزادش را آرام میکرد و استوار قدم بر میداشت به سمت حسینه همت  برای آخرین دیدارها، وقتی سرم را بالا آوردم و  دیدم که چگونه میسوزی باید می فهمیدم که دیگر ماندی نیستی محمد.
کمال میشود یک باردیگر صدایم کنی و ریز بخندی، این روز های ربیع دلم مثل خانه مولی در آتش میسوزد.
کمال دنیا گذر گاه عبور است نه جای ماندن، خود را فروخته ام و در تباهی کشانده ام میشود مرا نیز بخری و آزاد کنی.
کمال صدایم کن. مگر نه این که شما عند ربهم یرزقون اید.



کلمات کلیدی :
  نوشته شده در  چهارشنبه 95 آذر 17ساعت  11:46 صبح  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته

بسم الله
برادر دعبل می گوید: حضرت رضا  علیه السلام پیراهنی از خز سبز رنگ و انگشتری از عقیق به برادرم «دعبل» عنایت کردند و فرمودند، ای دعبل برو «قم» که در آنجا فایده خواهی برد، و فرمود: این پیراهن را محافظت کن زیرا که من در این پیراهن در هزار شب، هر شب هزار رکعت نماز خوانده ام و در آن هزار بار قرآن را از ابتدا تا انتها ختم کرده ام.

صولی می گوید: از جده ام پرسیدند که درباره رفتار حضرت رضا  علیه السلام سخنی بگوید. جده من که زنی بسیار عاقل و سخاوتمند بود گفت: حضرت رضا  علیه السلام که همیشه نمازش را در اول وقت می خواند وقتی نماز صبحش تمام می شد به سجده میرفت و سر مبارک خود را بر نمی داشت تابالا آمدن آفتاب. و آن حضرت در این مدت به ذکر خدای تعالی مشغول بود.

گر سؤالی کنند ربِ تو کیست
یا بپرسند از حساب و کتاب
بحر جانم به جوش می آید
میدهم با تمام شوق جواب:
یار بی دستیم امام رضاست
همه ی هستیم امام رضاست
وقت مردن اگر تو می آیی
به گل روی تو می خندم
در صف حشر با خطی از نور
می نویسم به روی سربندم
یار بی دستیم امام رضاست
همه ی هستیم امام رضاست
غیر شور تو نیست در سر من
وه چه خوش اختریست اختر من
کربلا هست بهشت روی زمین
مشهد توست بهشت دیگر من
طفل بودم ترانه ی خوابم
اینچنین خوانده است مادر من
یار بی دستیم امام رضاست
همه ی هستیم امام رضاست



کلمات کلیدی :
  نوشته شده در  چهارشنبه 92 دی 11ساعت  9:24 صبح  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته

   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت ها
خیبری ساکته،دود نداره سوز داره
برای دل تنگی خودم
جلوه ای از عبادت امام رضا علیه السلام
کلنا عباسک یا زینب...!
اسلام علیک یا ابوتراب
برای مرغ سحر رسانه ملی، فرزاد جمشیدی
حماسه حضور
جانستان بلوچستان (قسمت نهم)
برگرد(خیبر)
کاش نماز عیدفطر را به امامت مولای غریبمان اقتدا کنیم؟
من و شلوارم...
جانستان بلوچستان (قسمت هشتم)
روح جهاد و اخلاص مرزی نمیشناسد.
جانستان بلوچستان (قسمت هفتم)
عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند
[همه عناوین(201)][عناوین آرشیوشده]