بسم الله
هر بار خواستم از اسفندیار دولت چیزی بنویسم کسی در گوشم خواند که صبر کن بعد از خواندن دورکعت نماز بهترین حرف سکوت بود سکوت. بعد از صحبت های امام خامنه ای (صحبت های سنگین حضرت آقا) «عرض من به عناصر داخلى، به مردم دلسوز، به برادران و خواهرانى که در داخل با مسائل تبلیغاتى سر و کار دارند، این است که سعى کنند به این آشفتگى کمک نکنند. این که تحلیل بگذارند، یکى از آن طرف، یکى از این طرف، این علیه آن، آن علیه این، براى هیچ و پوچ، چه لزومى دارد؟
نه، دستگاه بحمداللَّه دستگاه مقتدرى است، مسئولین مشغول کارشان هستند، رهبرى هم که بندهى حقیر هستم با همهى حقارت، خداى متعال کمک کرده، ما در مواضع صحیحِ خودمان محکم ایستادهایم. تا من زنده هستم، تا من مسئولیت دارم، به حول و قوهى الهى نخواهم گذاشت این حرکت عظیم ملت به سوى آرمانها ذرهاى منحرف شود.»
با اینکه برآشفته بودم ولی باز سکوت؛ چه کس یا گروهی نمی خواهند امام خامنه ای در رأس امور باشد.
فعلا مکلف به سکوتیم...
با عرض معذرت مطلب حذف شد!
سرویس فرهنگ و اندیشه - گزارش ویژه 9 دی - سید مرتضی آوینی در زمانه خویش فهم نمیشد و حتی باید گفت هنوز هم دوره فهم تفکر او فرانرسیده است؛ چه اینکه از سوی دوست و دشمن، به غلط دشمن و دوست تلقی میشد و هنوز میشود. سعه وجودی او به مثابه یک تئوریسین فرهنگی در عالم نظر و به عنوان یک عنصر فرهنگی در عالم عمل، به اندازه ای بود که بسیاری نمیتوانستند ملاحظات نظری و عملی دخیل در عقاید و مواضع او را فهم کنند.این مخالفتها گاه پایه نظری داشت؛ چنانکه انتلکتوئلها و شبه روشنفکران در نشریات شان و یا مثلا در سمینار سینمای پس از انقلاب با او مخالفت میکردند؛ گاه نیز از سوی کسانی ابراز میشد که اگرچه همچون او سلک انقلابی داشتند اما در انتخاب طریق اشتباهات فاحشی کرده بودند و از گزند تیزی نگرش آوینی در امان نمانده بودند. از همین گروه دوم نیز کسانی بودند که به واسطه بهره مند نبودن از عمق نظری و فرهنگی سیدمرتضی و یا فی المثل دانش سینمایی او، از پایگاهی ایدئولوژیک و سیاسی در برابر او میایستادند. هر چه بود سیدمرتضی به نحوی غریبانه درهمه این موارد مظلوم واقع میشد و او تا مرگ این مظلومیت را به همراه خود داشت و اگر نبود که مولایش او را «سید شهیدان اهل قلم» بنامد معلوم نبود که این حجاب مظلومیت هنوز برطرف شده باشد. در این بین البته او شمع جمع حلقهای از یاران و مریدان بود که همگی از اهل مجاهدت و فضل و علم و نبوغ بودند.
مصائب کار با صداوسیما
سیدمرتضی در دوران جهاد فرهنگی اش با ناملایمات متعددی روبروست. تلویزیون روی خوشی به ساخت "روایت فتح" نشان نمیدهد، خنجر و شقایق را توقیف میکند و کار را به آنجا میکشاند که آوینی کار در حوزه هنری را به هرجای دیگر ترجیح دهد و دست آخر دوباره به فرمان رهبر انقلاب برای تلویزیون و علی رغم میل تلویزیون، فیلم مستند میسازد، آنهم سری جدید "روایت فتح"!
کوتاه آمدن مدعیان انقلابیگری از موضوع انقلاب البته به بهانه سازندگی و فضای آرام کشور برای کار اقتصادی داشت رقم میخورد. آنها حتی میگفتند فضای کشور را جنگی نکنید و دیگر اینقدر از صدور انقلاب سخن نگویید. او مشابه همان سخنانی که از جهاد سازندگی میشنید، از تلویزیون هم شنیده بود. این در حالی بود که رهبر انقلاب بر استمرار فضای مستند سازی جنگ حتی پس از جنگ نیز تاکید داشت.
در دیدار اعضای گروه روایت فتح با رهبر انقلاب که مدتی پس از شهادت مرتضی صورت میگیرد، رهبری نکاتی را طرح میکنند که دقیقا متضاد با نگاه مدیران جهاد و تلویزیون وقت است و مسیر سیدمرتضی را تایید میکند. ایشان در این جلسه در تاریخ 11/6/1372 چنین میگوید: «مستندسازى که من اصرار داشتم باقى بماند، به خاطر نقش ویژهى آن در حفظ فضاى جنگ در کشور است، نه اینکه بخواهیم القاى حالت جنگى بکنیم. الان که عملاً جنگ نیست لکن ما مىخواهیم نگذاریم آن احساسات و حالتى که در دوران جنگ بود، از حافظهها زدوده شود. باید ببینید در هر زمان چه چیز مناسب است و آن را تهیه کنید. اگر بتوانید مستندسازى را ادامه دهید، به نظر من کار مهم و خوبى است. البته در مستندسازى، نقش کلام همان کارى که خود مرحوم شهید آوینى مىکرد خیلى مهم است.» مقایسه این نگاه با نگاهی که وزیرجهاد دولت هاشمی داشت و یا ماجرای مخالفت محمدهاشمی ریاست وقت صداوسیما بسیار روشنگر است. یوسفعلی میرشکاک که دورانی طولانی و البته در عرصه مطبوعات همراه سیدشهید بود، میگوید: مسئولین صدا و سیما در آن زمان بارها مرتضی را از ساختن و پیگیری ساخت روایت فتح بر حذر میداشتند. برای نمونه محمد هاشمی رئیس وقت صدا و سیما به سید گفته بود که اکنون دوره سازندگی است، چرا جنگ را فراموش نمیکنی؟ مرتضی هم پاسخ داده بود که امر حضرت آقا است و باید این برنامهها را ادامه بدهم. این حرف البته با پاسخ بی ادبانه هاشمی نسبت به شأن و جایگاه رهبری مواجه شده بود که نقلش در این نوشته صحیح نیست. میرشکاک در ادامه به ماجرای مفقود شدن راشهای روایت فتح در صداوسیما اشاره میکند و میگوید: «جالب اینکه بعد از یک هفته آرشیو و راشهای روایت فتح در صدا و سیما مفقود میشود.» این ماجرا از سوی کسان دیگری مانند سعید قاسمی و دیگر دوستان مستندساز مرتضی نیز تایید شده بود.
تاسیس "موسسهی فرهنگی روایت فتح" هم به فرمان
مقام معظم رهبری اواخر سال 1370 صورت گرفته بود تا به کار فیلمسازی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود، ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح، بعد از این بود که سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیهی مجموعههای دیگری را دربارهی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعهی محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعههای دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.سابقه مرتضی در تلویزیون بسیار بیشتر از اینها بود. او از سال 58 و 59 بیش از یکصد فیلم ساخته بود که بعضی عناوین مهم آنها عبارتند از: مجموعه«خان گزیدهها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بود. محمد هاشمی، از ???? تا ???? یعنی مصادف با اوج فعالیت سیدمرتضی آوینی با تلویزیون، ریاست سازمان صدا و سیما را برعهده داشت، اما همراه خوبی برای این فعالیتها نبود.
ماجرای خنجر و شقایق
پس از تمام شدن جنگ افرادی که زندگیشان با جنگ تعریف میشد، حالا باید از زندگیشان تعریف جدیدی میکردند. بخشی از تیم سیدمرتضی، به این نتیجه میرسند که با پتانسیل موجود فیلمسازی میشود در زمینه صدور انقلاب کار کرد و به این ترتیب مجموعه هایی مانند «نسیم حیات» درباره حزبا... لبنان ساخته شد. اما بالاخره مرتضی این قبیل کارها را تعطیل کرد و به حوزه هنری پیوست. اما در آنجا نیز با اینکه غلبه با کار مطبوعاتی بود در ادامه همین اندیشه، مستندی مانند «خنجر و شقایق» تولید شد و البته هیچگاه پخش نشد.
کارهایی که در واحد تلویزیونی حوزه شروع شد، به طور رایگان برای پخش به تلویزیون میرفت. و محمد هاشمی موضع نشان میداد و مثلا کارهایی که به نظرش بد میرسید، برمیگرداند. این قضیه بیش از همه به اتوریته تلویزیون در دوران محمد هاشمی به عنوان برادر رئیس جمهور وقت بازمی گشت.محمدعلی زم، ریاست وقت حوزه هنری اما برای پخش مجموعه «خنجر و شقایق» محصول مشترک نادر طالبزاده و سیدمرتضی آوینی نامه زد اما تلویزیون این برنامه را پخش نکرد. اما چون پاسخهای منفی حوزه هنری حدیث مکرر شده بود، آقای زم کوتاه نیامد و نامهای به دفتر رهبری نوشت و به این رفتار تلویزیون اعتراض کرد.
همایون فر دوست و همکار شهید آوینی، مواجهه تلویزیون با این رفتار حوزه هنری را به این شکل تشریح میکند: «جریان حاکم بر تلویزیون که در اوج قدرت بود و نمیخواست با آقای زم مقابله کند، در موضعی سیاسی سعی کرد آوینی را تنبیه کند چون آن زمان وی مسئول رسمی واحد تلویزیونی حوزه هنری بود. کار به جایی رسید که جمعی از بچههای قدیمیتر جهاد تلویزیون را که نسبت کمتری با کارهای جنگ و روایت فتح داشتند تحریک کردند تا طی نامهای اعلام کنند اساساً آوینی هیچ نسبتی با روایت فتح نداشته و مجموعه روایت فتح را ما ساختهایم و آوینی کارهای نبوده است!»
وی در ادامه میگوید: «اینها کسانی بودند که در جنگ و ساختن کارهایی مربوط به آن حضور فعالی نداشتند و اگر هم حاضر بودند کاری کنند، نمیخواستند در سایه آوینی باشند و بیشترشان رفتند. کار تلویزیونی جهاد زیر نظر آوینی بود و او هم چیزی غیر از جنگ نمیساخت. آنقدر فاصله حرفهای بین کارهای آوینی و چیزهایی که آنها سعی میکردند بسازند، زیاد بود که نمیشد اصلاً با هم مقایسه کرد. شاید به همین خاطر سعی کردند از آوینی انتقام بگیرند. شاید تلویزیون هم قولهایی به آنها داده بود. طیفی که معتقد بودند باید گفت مرتضی در روایت فتح کارهای نیست، هنوز هم نظرشان عوض نشدهاست. این دو جریان موازی هم بودند و یک کار انجام میدادند ولی ظاهراً ارتباطی با هم نداشتند. جریانی که شکل گرفته بود و جریان مطبوعاتی که علیه آوینی فعالیت میکرد، کارشان حذف سیدمرتضی آوینی از فضای فرهنگی و هنری کشور بود. شعارشان هم این بود: "خانه نشین کردن مرتضی آوینی".»
ماجراهای حوزه هنری و نسبت زم و آوینی
آذرماه سال 69 مرتضی آوینی سردبیر سوره شد. اما دو سه ماه نمیگذرد که محمدعلی زم که تحت فشار مطالبات سیدمحمدآوینی سوره را به مرتضی آوینی تحویل داده بود، مدیریت بخشهای دیگری از حوزه هنری را نیز به سیدمرتضی تحویل میدهد. او مسئول واحد تلویزیونی سوره شد و بعدها وارد شورای فیلمنامه و تولید هم شد و بهتدریج سایه اش بر همه بخشهای فیلم حوزه هنری گسترده شد. توانایی بالای او در انجام دادن چندکار در کنار هم از چشم هیچکس از دوستانش پنهان نمانده بود؛ چیزی که پس از مرگش بیش از همه عیان شد و حتی رهبر انقلاب هم در دیدار خانواده به آن اشاره داشتند: «نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای باارزشی بود. ایشان معلوم میشود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که اینقدر کار و اینهمه را بهخوبی انجام میدادند.»
حوزه هنری در شرایطی قرار داشت که از سوی بچه مسلمانها بایکوت شده بود. یکبار آقای زم، مخملباف را به گروهی 25 نفره که استعفا دادند و رفتند ترجیح داد و پس از آن نیز بسیاری از آنجا رفته بودند و با آنجا قهر بودند. اما با آمدن آوینی جان تازه ای بخشیده شد و روحی تازه ای در کالبد حوزه دمیده شد.
همایونفر درباره انتخاب مرتضی برای این سمت میگوید: «شاید اگر بخواهیم سوءتفاهم ایجاد کنیم باید بگوییم که آقای زم میخواست پشت آوینی سنگر بگیرد، کسی نتواند به او حمله کند که شما ضدانقلاب شدهاید و روشنفکر شدهاید و...! و جنجالی ترین اتفاق این دوره ماجرای فیلم عروس بود.»
«هیچ کس نمیتواند ادعا کند که خط مشی و سیاستگذاری ماهنامه «سوره» و یا «واحد تلویزیونی حوزه هنری» را که مسئولیت آن هم بر عهده «مرتضی آوینی» بود، توسط «محمدعلی زم» تعیین میشد. اساسا یک دهه زمان لازم بود تا بر همه مسلم شود که فاصله فکری میان «محمدعلی زم» و «مرتضی آوینی» چقدر حیرتانگیز است. آنها هیچ نسبت فکری یا معنوی با هم نداشتند بلکه «زم» از «آوینی» یک مجله پرمخاطب میخواست که جایش را در جامعه مطبوعاتی کشور بازکند و بازوی رسانهای پرتوانی باشد برای «حوزه هنری» که این مقصودش برآورده شده بود. از واحد «تلویزیونی» هم خروجیهای پرمخاطبی را طلب میکرد که به این سقف از مطالباتش هم رسیده بود. «زم» هیچگاه سوابق هنری و فرهنگی هم عرض با آوینی نداشت تا بر او خرده بگیریم که سلایق فرهنگی و دیدگاههای هنریاش با آوینی در تضاد بوده و مجال کار را از آوینی گرفته است. درست به همین دلیل است که آقای «زم» در اولین مصاحبه خود پس از شهادت سید مرتضی آوینی، با جسارت و بدون پرده پوشی ( و شاید از سر سادگی)میگوید: من با دیدن حضور مقام معظم رهبری در تشییع جنازه شهید آوینی، به «معرفت جدیدی» نسبت به ایشان دست پیدا کردم.» (در نسبت آوینی و زم، فارس)همایونفر اینگونه ادامه میدهد که: «فشارهایی به مرتضی آمد که شاید معنیاش این بود که «دیگر در سوره نمان!» همه حوزه هنری آن روز هم سوره بود و واحد سینمایی و تلویزیونی. بخشهای دیگر که اصلاً حرفی برای گفتن نداشتند. همه اینها به طور همزمان برای آوینی پیش آمد. مرتضی بار سنگینی را بر دوش می کشید. فشارها، حملات مربوط به سوره، تبلیغات مطبوعاتی، جریان تلویزیون و... همه اینها فشارهایی بود که بر او تحمیل میشد.»
انتقاد از ریل گذاری غلط سینمای کشور
درگیری مرتضی از سوی دیگر با مدیران و سیاستگذاران سینمایی کشور بود. سید محمدبهشتی به عنوان سیاستگذار و ریاست فارابی بیش از همه محل خطاب او بود. این سیاستها زیر نظر محمد خاتمی اجرایی میشد. انتقاد او به سیاستهای ادبی و یا سخنان وزیر ارشاد وقت از دیگر موارد مورد اشاره او بوده است. یک انتقاد عام همین بود که میرشکاک نیز بدان اشاره دارد:« در دوره آقای خاتمی چه در وزارت ارشاد و چه بعدها در دولت، حمایت از روشنفکران به غایت رسید. مرتضی میگفت همانقدر که از آنها حمایت میکنید از بچههای انقلاب هم حمایت کنید.» اما مبنای انتقادها به سیاست سینمایی کشور چه بود؟ او معتقد بود ما پیش از انقلاب دو گونه سینمایی داشتیم؛ یکی سینمای مبتذل تجاری مشهور به فیلم فارسی و دیگری سینمای روشنفکری که ادعای متفکرانه بودن دارد اما اصلا نمیداند سینما چیست و مخاطب ندارد و فکر میکند سینما یعنی همین دیالوگهای متفکرانه! حال آنکه سینما یعنی قصه و گرههای دراماتیک و کنش و واکنش داستانی. آوینی فیلمی که مخاطب ندارد، را سینما نمیدانست.
در این میان اما او معتقد بود توجه مدیران سینمایی کشور به تارکفسکی و سینمای روشنفکرانه و حتی به اصطلاح متفکر و معنوی، باعث شده که جریان سینمایی دوم پیش از انقلاب در دوران پس از انقلاب ادامه حیات دهد. او مصادیق این را در فیلم هایی مانند هامون و نار و نی بر میشمرد. نظر آوینی به هیچکاک برهمین مبنا صورت گرفت.
او در مقاله "سینما و مردم" با انتقاد از سیاستهای سینمایی کشور مینویسد: « سینمای "متفکر " ایران - با فرض آنکه چنین تعبیری روا باشد، که نیست - موجود ناقص الخلقه ای است که سری بزرگ دارد و پاهایی مبتلا به نرمی استخوان، حال آنکه اصلا این تعبیر در این مقام مصداق ندارد. کدام تفکر ؟ اشتباهات بسیاری رخ داده است تا کار به ابداع چنین تعبیری کشیده است نخستین اشتباه آن است که منتقدان و سیاستگذاران سینمای ایران فیلمها را تنها از لحاظ مضامین ظاهری نقد میکنند نه از لحاظ فن و تکنیک، و اصلا در ایران در حیطه همه هنرها آنچه رواج دارد همین است : نقد ظاهری مضامین و نه تکنیک … و مثلا میگویند : فیلمهای تارکوفسکی و پاراجانف دارای " مضامینی دینی " هستند و اگر با آن نگاه که آنها به سینما مینگرند بنگریم، به راستی هم اینچنین است، و حال آنکه اگر از لحاظ کیفیت رابطه ای که بین فیلم و تماشاگر وجود دارد به این فیلمها نگاه کنیم، خواهیم دید که اصلا توجه به تارکوفسکی و پاراجانف - و به طور کلی سینمای جشنوارهای - ناشی از عدم معرفت نسبت به سینما به عنوان یک رسانه نافذ، تأثیر گذار و همه گیر است - و البته خواهم گفت که رد بحث از فن و تکنیک هم باز همین اشتباه تکرار میشود و رابطه بین فیلم و تماشاگر مورد غفلت قرار میگیرد.» از آنجا که سید محمد بهشتی با حمایت کسی مانند میرحسین موسوی در تمام این سالها سیاستگذاری سینمای ایران را برعهده داشت، سید مرتضی آوینی در ادامه به هشت سال تجربه پس از انقلاب در بهادادن به این سینما اشاره میکند و مینویسد: «در اینجا در میان عموم منقدان و سیاستگذاران، سینما چون یک فعالیت جنبی متعلق به قشری خاص از نخبگان جامعه نگریسته میشود. آنها صراحتا چنین اذعان میدارند که "این مردم سینما رو، مخاطب واقعی سینمای ایران نیستند و باید در جست و جوی تماشاگر دیگری بود که ذائقه اش به طعم فیلم فارسی عادت نکرده باشد. " هشت سال تجربه کافی است برای آنکه کذب این گفتهها بر ملا شود … و به راستی اگر این فرض اولیه را بپذیریم که سینما باید در جست و جوی مخاطب دیگری باشد، جای سؤال اینجاست که مگر آن مخاطب مطلوب را چه کسی جز همین سینما باید پرورش دهد؟
بسم الله
با سلام خواستم سال نو را تبریک بگم یاد یه نوشته از داداش علی افتادم وقتی خواستم خود شیرینی کرده باشم و عید رو بهش تبریک بگم با یک پیام کوتاه به لطف این تلفن های همراه و زحمت دید و بازدید رو کم کنم!
در شیعه گی تمام ما تردیدست ****** مولا زگناه خلق، در تبعیدست
نفرین به شعور نقشه جغرافی ****** بحرین عزا گرفته، ایران عید است!
سه ماهی سر یک پروژه تدوبن گیر بودم، حاج حسین شاکی و ما همچنان شرمنده باقی!
توی تعطیلات وقت شد با خانواده رفتیم فیلم مسعود دهنمکی رو دیدیم بعد از پایان فیلم یاد نشریه شلمچه افتادم و قصه حذفش شاید دوباره تکرار شد این داستان اگر من و تو باز نشکنیم این سکوت رو . متنی دیدم از خود مسعود در آینه جادو باز نشر میدم چون وظیفه ماست از اطاعت و عبادت چه می دانیم یا علی مددی!
حالا که روشنفکرنماها تنها یک هفته پس از اکران فیلم اخراجیها، نسخه قاچاق «اخراجیها» را بر روی وبسایتها گذاشتند، همان حس زمان تعطیل شدن نشریه شلمچه به دست مهاجرانی را دارم. نشریهای که مظلومانه و به حکم یک آقازاده در پشت پرده و برای دلخوشی عالیجناب... تعطیل شد. آن هم به دست کسانی که شعارشان -تحمل مخالف- و - زندهباد مخالف من- بود!!! گرچه زمانه، انتقام این ظلمها را از این آقا و آفازاده گرفت...
در آن زمان بین آن همه مدعی روشنفکری و اصلاحطلبی فقط مرحوم بورقانی بود که به کار دولت اصلاحات در تعطیل کردن شلمچه اعتراض کرد و به قولی مردانگی از خود نشان داد و گفت این کار با شعارهای ما نمیخواند. خواستم به این حضرات مثلا مخالف فیلم که از نقد به رنگ پاشی و از رنگ پاشی به تحریم و از تحریم به قاچاق فیلم رسیدند بگویم اگر دین ندارید لا اقل آزاد مرد باشید اما با خود گفتم اینها اگر مرد بودند که مخنثوار به میدان نمیآمدند. اینها که حاضرند برای حذف رقیب، اقتصاد بیمار سینما را نابود کنند مگر مروت میشناسند. یک مقدار سینماییتر بنویسم. کار این حضرات مرا به یاد فیلم گلادیاتور انداخت. در سکانس فینال فیلم، گلادیاتور باید با خود شاه مبارزه میکرد. شاه که مبارزه مردانه را از قبل باخته میدید، دشنهای مسموم در پهلوی گلادیاتور فرو برد و بعد برای مردم دست تکان داد!!! و حالا این حضرات پس از قاچاق کردن فیلم دم از پیروزی خواهند زد...
در زمان تعطیلی نشریه «شلمچه» توسط «مهاجرانی» رفقای انقلابی ما هم -که مثل این روزها در حالی که دشمن بیدار بود و آنها به سیزده بدر اسلامی رفتهاند- فقط این تعطیلی را نظارهگر بودند و سکوت پیشه کردند و راضی به این ظلم شدند.
ماکیاول میگوید: برای بقا در محیط سیاسی یا باید در اردوگاه شیران باشی یا اردوگاه روباهان. اگر این وسط باشی خورده میشوی.
... و چون شلمچه در اردوگاه چپ و راست نبود به راحتی خورده شد.
و امروز همان مدعیان روشنفکری وقتی دیدند اخراجیها در هر قسمتی که ساخته میشود گفتمانی جدید برای مردم به همراه میآورد و قواعد سیاستبازی حضرات را به هم میزند و به جای ایجاد تقابل بین مردم آنها را به هم دلی میخواند و چون نان این عقدهایها در دعوای مردم و اخراجی بودن گروهی از آنهاست به تقابل جدی با سومین قسمت از اخراجیها برخواستند.
تمام توان رسانهای خود را در این چند ماه به ایجاد فضای تحریم «اخراجیها3» مصروف کردند و در کمال ناباوری و حیرت وقتی دیدند که مردم از هر قشر و گروه و عقیده و قومی در سالنهای سینماهای کشور به فریبکاری حاجیگرینفهای امروزی و دغلکاری دباغهای مدرن میخندند و در لحضات غمگین آن به مظلومیت جانبازانشان گریه میکنند تاب نیاورده و برای جلوگیری از یک تفاهم ملی و ثبت رکوردی تاریخی در حوزه فرهنگ ناجوانمردانه دست به قاچاق اخراجیها زدند و با فیلمبرداری از روی پرده سینما و مانند تروریستهای القائده و طالبان با درج یک بیانیه به اسم جنبش سبز در اول فیلم، آن را در اینترنت و سایت بالاترین قرار دادند. این رفتار در پی اظهارات عقدهایوار مثلا یک منتقد در مصاحبه با بیبیسی علیه اخراجیها قابل پیشبینی بود.
اما آنچه که مسجل است این است که این عملههای ناتوی فرهنگی گماشته اشراف فرهنگی پشت صحنه هستند. کسانی که تحمل ورود موفق نیروهای انقلاب به حوزه سینما را ندارند آنها شرافت یک رقابت سالم جوانمردانه را نداشتند وگرنه به فکر قاچاق فیلم و به صورت رایگان در اختیار عموم قرار دادن آن نمیافتادند. آنها وقتی دیدند شعار تحریمشان رنگ باخته و ادامه استقبال مردم در سالنهای سینما به بیآبروییشان میانجامد، با ایجاد فضایی دوقطبی سعی کردند پشت اعتقادات سیاسی مردم سنگر بگیرند و با بازی با عواطف مردم به اسم جنبش سبز و ... مانع از حضور مردم در سینماها شوند. اما دیدند مردم از طیفهای مختلف سیاسی وقتی وارد سینما میشوند و حتی اگر با ذهنیت القا شده به تماشای فیلم مینشینند در پایان فیلم، سبز و قرمز و آبی یک دل شده و دروغپردازی آنها برملا میشود به وحشت افتادند. همانطور که در ساخت اخراجیها هنرمندانی با گرایشات مختلف سیاسی برای یک مضمون و هدف مشترک کنار هم ایستادند تا اخراجیها ساخته شد.
با اعلام آمار استقبال مردم، عوامل این جریان یک رقابت دو قطبی خودساخته را باختند. آنها بیشتر از اینکه از افزایش صفرهای فروش اخراجیها ناراحت باشند، از واقعیتهای تاریخی دیگری وحشت دارند. از اینکه مجبور بودند هر سال در نقدها و مطالب و سخنرانیهایشان بگویند این فیلم خوب نیست و مردم آنها را به حساب نیاورده و راه خود را بروند. آنها چهره زشت خود را که پشت گریم روشنفکری پنهان کرده بودند در آینه اخراجیها و استقبال مردمی از آن فیلم میدیدند و برای فرار از این حقیقت که جایگاهی بین مردم ندارند آینه را شکستند. غافل از آنکه ننگ با رنگ پاک نمیشود. فکر کنید با این کار شما بردید و رکورد جذب مخاطب اخراجیها را امسال زدید اما با وجدانتان چه میکنید؟ به تعبیر حضرت علی: وجدان تنها محکمهای است که احتیاج به قاضی ندارد.
ما در زمان جنگ میگفتیم: چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم و حالا هم مردم اخراجیها را چه در خانه ببینند و چه بر پرده سینما پیروزیم.
اما یک سوال باقی میماند. اگر قرار باشد برای حرف زدن ما امنیت نباشد، آیا تضمینی برای امنیت حرف زدن دیگران وجود خواهد داشت؟ در پاسخ به این سوال از دوستانی که به من و یا فیلم محبت دارند میخواهم که در دفاع از من و یا فیلم هیچ کارگردان و یا فیلمی را به روش روشنفکرنماها مورد نقد قرار ندهند و از جاده انصاف خارج نشوند.
من از اینکه شما اینقدر عصبانی هستید و حاضرید به خاطر نابود کردن مخالف خود اینقدر به زحمت بیفتید و چهره واقعی خودتان را رو کنید خوشحالم. گرچه من از اول هم معتقد بودم که شبه روشنفکران ما شناگران قابلی هستند که اگر آب گیرشان بیاید دیکتاتورهای خوبی میشوند.
در اینجا ضمن تشکر از مردمی که هوشیارانه با استقبال خود خار در چشم حسودان و کوتهفکران فرهنگی بودند، امیدوارم علیرغم این اتفاق ترجیح بدهند فیلم را بر روی پرده سینما ببینند نه در سفره روشنفکران قاچاقچی!
نشریه شلمچه بسته شد. نشریه جبهه بسته شد. فیلم فقر و فحشا آنگونه شد و با اخراجیها اینگونه رفتار کردند. قطار تا حرکت نکند سنگش نمیزنند و من خوشحالم که پر و بالم را میشکنید. اگر سنگم نمیزدید، به کارم و زنده بودنم شک میکردم. لازمه انقلابی بودن تحمل سختیهاست.
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
مسعود دهنمکی