سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   آن که راز خود را نهان داشت ، اختیار را به دست خویش گذاشت . [نهج البلاغه]
 

تقدیم به سردار بی نشان و شهید کربلای اباعبدالله
فرمانده با صفا حبیب پاشایی
برگردد
وقت است حبیب؛ تورا به فاطمه (سلام الله) برگرد
دیوانه شدم تورا به کربلا برگرد
یاران همگی، یکی یکی رفتند
در دجله و اروند به آسمان ها رفتند
رفتند تورا به فاطمه (سلام الله) برگرد
برگرد تور را به کربلا برگردد
مهدی به میان آب دجله آفتاده
فاتح به اسارت عراق افتاده
افتاده حمید و مرتضی برگرد
برگرد تو را به کربلا برگرد
تاریخ نوشت شجاعت اصغر را
عالم بشنید نماز اورنگی را
در پیکر خسته علی تجلایی
جبریل شنید ندای کربلائی را
قت است حبیب تو را به کربلا برگرد
برگرد تورا به فاطمه(سلام الله) برگرد

 

سردار رشید سپاه اسلام پاسدار شهید حبیب پاشائی

مسئول محور عملیاتی لشگر 31 عاشورا

ولادت 1339 تبریز

شهادت 1361/7/19 عملیات مسلم بن عقیل سومار (مفقود الجسد)

گالاری تصاویر

   فتح المبین، طریق القدس، رمضان، مسلم بن عقیل و...!
    سردار شهید «حبیب پـاشایی» در رمضان 1381 هجری قمری متولد شد از کودکی باهوش و با ذکاوت بود. درهمه دوران تحصیل، شاگرد ممتاز بود. درس که تمام شد وارد سپاه شد.
    جنگ که شروع شد، با اولین نیروهای تبریزی، راهی سوسنگرد شد تا به یاری نیروهای دکتر چمران، حلقه محاصره دشمن را بشکنند.فتح المبین، طریق القدس، رمضان، همه تاریخی از رشادتهای او را در دل دارند. گاه فرمانده گروهان بود و گاه معاون گردان و درمسلم بن عقیل که مسئول محور هم بود ثابت کرد حبیب الله شده است!
    خاطره ای از همرزم شهید پاشائی:(1)
    حبیب عادت خنده داری داشت؛ به این صورت که هر کدام از بچه های رزمنده را که می دید می گفت: شبیه بابک ماست! و بابک کسی نبود جز شخصی خیالی که ساخته ذهن حبیب بود...
    قبل از عملیات رمضان مدتی بود که به مرخصی نرفته بودیم و دلمان هوای شهر کرده بود و بهانه مرخصی می گرفت! یکی از همان روزها در اهواز من، مجید (2) و حبیب با هم بودیم و فکری شده بودیم که یک جوری از آقا مهدی باکری فرمانده لشگر مرخصی بگیریم.
    آقای مهدی! حبیب مرخصی می خواد، بره بابک را ببینه!
    این را من گفتم و آقا مهدی بدون معطلی موافقت کرد وهر سه به اتفاق هم به زیارت حضرت امام (ره) رفتیم...
    حبیب پاشائی درعملیات مسلم بن عقیل شهید شد، من هم زخمی بودم و اتفاقاً به همراه آقا مهدی سوار تویوتا شده بودیم و راهی منطقه بودیم که آقا مهدی با ناراحتی شدیدی که از شهادت حبیب داشت از خانواده او سوال کرد و گفت: خانواده حبیب حالشان چطوره؟ از بابک چه خبر؟ زیاد که ناراحت نیستند؟
    گفتم: آقا مهدی! حبیب ازدواج نکرده و پسری هم ندارد.
    پس بابک کیست؟!
    شوخ طبعی های حبیب را درذهنم مرور کردم و کم کم لب هایم به تبسم باز شد. آقا مهدی که جریان ر ا فهمید، کم کم ناراحتی اش برطرف شد وخنده فضای داخل ماشین را پر کرد.
    مرکز فرهنگی شهید «شفیع زاده»
    
    1- بسیجی جانباز، ناصر امینی
    2- شهید «مجید خانلو» فرمانده گردان شهید قاضی



کلمات کلیدی : کتاب سبز
  نوشته شده در  یکشنبه 91 مرداد 1ساعت  9:29 صبح  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته


لیست کل یادداشت ها
خیبری ساکته،دود نداره سوز داره
برای دل تنگی خودم
جلوه ای از عبادت امام رضا علیه السلام
کلنا عباسک یا زینب...!
اسلام علیک یا ابوتراب
برای مرغ سحر رسانه ملی، فرزاد جمشیدی
حماسه حضور
جانستان بلوچستان (قسمت نهم)
برگرد(خیبر)
کاش نماز عیدفطر را به امامت مولای غریبمان اقتدا کنیم؟
من و شلوارم...
جانستان بلوچستان (قسمت هشتم)
روح جهاد و اخلاص مرزی نمیشناسد.
جانستان بلوچستان (قسمت هفتم)
عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند
[همه عناوین(201)][عناوین آرشیوشده]