بسم رب الشهدا
درد ...
روزی بود که در خانه ای باز می شد و تجلاّیی با قدی رعنا و گامهایی مستحکم پای در کوچه ها و خیابان های شهر می گذارد ملائکه هم بودند . همراه و همراه او . روزی بود که صدای یاحسین در شهر طنین انداز می شد .
چه خبر است ؟
گوئی امام عصر (عج) آمده است .
اما نه اینان سربازان خمینی اند . اینان فدایان روح الله و پیشمرگ اویند که راهی اند به سوی نینوا ، کربلای ایران . روزی بود که خبر می آوردند ای جماعت کوچه و شهر ، پارچه های سیاه را بر درها و کوچه ها بزنید ، آورند این فدائیان را .
و آن هنگام می دیدی که چندین تابوت بر دستان مردم تشیعیع می گردد . چه خبر است ؟
دوباره مادری فریاد می زند . خواهری زجه می کشد ، پدری آرام با خویش نجوا می کند و اشکان خود را از جماعت بزیرکی می روباید . برادری دست بر کمر گذاشته و غمگین است .
آری آوردند این پیشمرگ ها را آوردند .
آن روزها جهاد معنایی دیگرداشت آن روزها اطاعت اولین و آخرین کلمه بود ، برای خود ارزش و اعتبار داشت . آن روزها وقتی کسی عازم قتلگاه جبه ها بود خاک زیر قدمهایش را خاک تییمم می کردند آری به والله چنین بود ... چه بگویم از درد دلتنگی ، خاطره ... عشق . سوختن ...
هنوز هم عدّه ای را نیاورده اند هنوز هم خانواده ای چشم به راه است . ای مردم شما را چه شده است ؟ هنوز چشمان کم سو مادری در دستگیره در مانده است .
وقتی کوچه ها و خیابان ها را می نگرم طاقتم طاق می شود . دلم می گیرد . آخر این شهر برای خودش حالی داشت روزهای شیرینی داشت اما حال .............
باید هم چنین باشد شهری که تجلاّیی ، شفیع زاده ، یاغچیان ، رهبری ، موسویان ، جوادی ، فاتح ، قصاب ، عبد الهی ، با لا پور ، پاشانی ، دولتی ، کاظمی ، شیرخانی ، اصغری راد ، برادران ، شمع آبادی ها ، ( می خواهی تا پائین صفحه برایت اسم بنویسم شاید نام شهدای تو نیز بخاطر بیاید ! ) و هزاران هزار بوته الهی خود را از دست بدهد و فقط افسوس گذشته را بخورد بهتر از این می شود ؟
گویی زلزله ، طوفان ، سیلی آمده است و حیا و غیرتو ایمان و اعتقادات و عهد پیمان ها را با خویش برده است . یک نفر نیست ( در عمل ! ) بگوید ای مردم مگر اینها به خاطر شما نرفتند ؟ مگر اینها برای اعتقادات و آسودگی شما نرفتند ؟ ای مردم شما را به خدا نمکدان نشکنید ؟ ای مردم عدّه ای مفقودند شمارا به خدا کمی انصاف کنید . شما یی که از خشونت سخن می گوئید ظلم نکنید ...
کمی ساکت باشید و فقط گوش کنید . آیا صدایی نمی شنوید ؟ ...
این عزاداری حاج رضا راروئیان است که از بلند گوی مسجد پخش می شود . این صدای تکبیرة الاحرام حاج همت در صف اول نماز است . این خنده ها و صحبت های حاج حسین است که از هر نقطه شهر می توان شنید . شمارابه خدانگاه کنید هنوز بوی اسفند آن مادر شهید که به بدرقه فرزندانش امده است به مشام میرسد .
هنوز جاده ای که فدائیان روح الله از آن گذشته اند را می توان دید . هنوز امانت های شهدا در دستانمان است ، ای مردم شما را به خدا خیانت نکنید .
نمی دانم هنوز هم تکه پاره شهدا بر روی خاک شلمچه و طلائیه هست یا نه ؟ ولی می دانم که اگر روزی بدانجا راهم دهند صدای آن را خواهم شنید .
ای مردم هنوز گردان امام حسین در محاصره است ای مردم هنوز غروب عملیات خیبر و بدر برای ما تمام نشده است ، هنوز از دست قطع شده مشهدی عبادی در خیبر خون می چکد . هنوز از سر مهدی باکری خون می اید . هنوز رد گلوله ها بر بدن شهیدانمان مانده است ، هنوز ترکشهای والفجر 8 در بدنهای عدّه ای سر ناسازگاری دارد هنوز گاز بمب های شیمیایی از نفس عدّه ای با سرفه بیرون می آید ، ای مردم شما را به خدا از یاد نبرید هنوز سری در لابه لای سیم خاردار مانده است . هنوز بسیجیان عملیات خیبر تشنه مانده اند و مهمّات ندارند به والله مجروحین در خطّ مانده اند . هنوز کامها تشنه اند . ای مردم بسیجیها در خیبر پلک بر روی هم ننهاده اند به والله خسته شده اند .
مددی ! کمکی آیا کسی هست کمکی کند هنوز فدائیان حسین را نیاورده اند ای مردم ......... آه !
آه ! چه می گوئی از قافله مانده . سکوت کن . مگر نمی بینی که زمانه تغیر کرده است .مگر تو خود از اطاعت و عبادت چیزی می دانی که این گونه سخن می رانی . اینجا دیگر افتخار ، بسیجی بودن و ولایی بودن نیست . اگر بسیجی باشی و هویت نداشته باشی ، کد نداشته باشی ، کارت نداشته باشی دیوانه ای . اگر جانباز باشی و در بنیاد جانبازان درصد نداشته باشی عقب مانده ای . اینجا ریش گذاشتن انسان را به قرون وسطی می برد . اینجا افتخار و عجله کردن شرکت در نماز جماعت مسجد نیست . اینجا دیگر حیاء معنی ندارد . نامحرم و محرم مفهومی ندارد . اینجا .... اینجا ...
آری تاریخ تکرار می شود . حسین بن علی (ع) به مسلخ کربلا خواهد رفت . مردم جماعت کوفه نشویم ، اطاعت از رهبری را فراموش نکنیم .
مگر نمی دانیم فاطمه ( س)برای چه بین درو ....... فاطمه . فاطمه . فاطمه .............
قربان آن فاطمه ای که از چشم نا محرم به پشت در و دیوار پناه می آورد . امّا چقدر این پناهگاه نامرد و ظالم بود . فاطمه . فاطمه . فاطمه .............
امّا شهداء هنوز دلمان تنگ شماست . هنوز عدّه ای ازما بر روی عهدی که با رسول امضا کردیم پایبندیم . هنوز لحظاتی که شما را به سوی جبه ها بدرقه می کردیم را فراموش نکرده ایم ، هنوز این را می بینیم و آه می کشیم . هنوز بدن ها و انگشتان قطع شده تان را بر روی سجّده های نماز مشاهده می کنیم هنوز سر بندتان را بر روی سیم خاردارها می بینیم هنوز راه میدان مین و معبرش را به خاطر می آوریم . ...
هنوز هستند پرستو هایی که اینجا هرشب به آسمان نگاه می کنند و شب های عملیات را می بینند . هنوز سنگر ها و منا جاتهایش از ذهنمان بیرون نرفته است .
هنوز ...
آه ! چه می گوئی از قافله مانده . سکوت کن . مگر نمی بینی که زمانه تغیر کرده است .مگر تو خود از اطاعت و عبادت چیزی می دانی که این گونه سخن می رانی .
منبع : دفتر سبز !