سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   پاداش بزرگ، همراه بلای بزرگ استو خداوند، مردمی را دوست نمی دارد، مگر آن که مبتلایشان می کند . [.امام صادق علیه السلام]
 

روبرویشان که پر شد، دیگر جایی برای نشستن ما نمانده بود. پیشترش البته، رفیق رئیسم محمد سجاد نجفی، بهمان گفته بود اگر دیرتر به داخل برویم یحتمل نزدیک تر به ایشان می نشینیم. همان هم شد. چون روبرویشان پر شده بود، ما در دوصف و به طول هر صف سه نفر، سمت چپ ایشان و در آستانه درب ورودی اتاق نشستیم. معماری اتاق قدیمی بود. قدیمی نه. قدیمی ِ قدیمی. سبک ساختش من را یاد محل کار خودمان، مرکز اسناد می انداخت. کف اتاق را مثل همه تصاویری که از تلویزیون قبلا دیده بودم، موکتی پوشانده بود به رنگ قهوه ای روشن. و آن بالشتک های گل گلی هم مخصوص کسانی بود که تکیه زده بودند. یعنی ازمابهتران مرکز. معاونت ها. همینطور که تکیه زده بودند یاد جای پارک ماشینشان در حیاط مرکز افتادم که آنجا هم مثل جایی بود که تکیه داده بودند، با این تفاوت که آنجا حداقل بالشتکی بود ولی جای پارکشان هیچ فرقی با جاهای دیگر نداشت فقط مخصوص خودشان بود. گل گلی و مخصوص خودشان. مثل بالشتک ها. مثل جای پارکشان. بگذریم.

آقا که آمدند، نمی شد بهشان نزدیک شد.

دلم می خواست با ایشان دست بدهم و دست همدیگر را به گرمی فشار دهیم و بعد ایشان دست چپش را مشت کند و به آرامی به شانه راستم بزند که : خسته نباشی سید حسین!

نشد. یعنی اصلا موقع آمدن ایشان صدای ضربان قلبم را به طرز تعجب آوری می شنیدم. بعدتر فهمیدم که باقی بچه ها هم، علی الخصوص دیدار اولی ها، همین حس را داشته اند. تپش قلب، عرق سرد روی پیشانی، هیجانی یا حس عجیبی که بار نخست بود که تجربه می شد.

میان صحبت هاشان علاوه بر نقدها و نصیحت ها اسم سایت را هم آوردند. یادم نمی رود لحظه ای را که از کار کردن سند در سایت می گفتند. ما کنار هم نشسته بودیم و حین صحبتشان از سایت هراز چند گاهی نگاهمان به هم گره می خورد و بعد لبخندی خیلی خیلی شرین از سر غرور و تبختر روی لبهامان می نشست.

حس می کردم، آقا با مشت ضربه ای نمکین بر شانه چپم زده است. حس می کردم همانطور که روی دو زانویم نشسته ام قدم از همیشه بلندتر شده است. یادش بخیر، نیشم تا سرحد امکان باز شده بود و با تمام سلولهای بدنم به ایشان می گفتم که مائیم. ما اینجائیم. ما بچه های سایت اینجا نشسته ایم.


باور کنید نمی خواستم انقدر به درازا بنویسم. اصلا فکر می کردم و هنوز هم فکر می کنم نمی شود آن روز را نوشت. به هرحال بهانه ای که برای نوشتن امروز دارم، سخنی است از مولای رستگاری، علی (علیه السلام) که آن روز درس بزرگی برایمان داشت.

اتفاقا عکسهایش هم هست. حتی در همین سایت خودمان.عکس تابلویی که درست روبروی ایشان نصب شده بود. علاوه بر تابلو قاب عکسی هم از امام که داخل اتاق نصب شده بود که تعدادش از یکی بیشتر بود. یکی بالای همان تابلوی جالب نصب بود؛ دقیقا پشت سر مدعوین و روبروی میزبان و دیگری بالای سر ره بر بود و روبروی میهمانان.

حکایت عکس امام را می شد به راحتی فهمید. به فرموده، برای هر دو طرف بود. عکس امام و راه امام. اما تابلو چه داشت که برای امام حاضر منقوش بود و نه برای دیگران؟

تا آخر دیدار هر چند لحظه یک بار درگیر خواندنش می شدم. اما نمی توانستم که نمی توانستم. اصلش ما نباید تابلو را هم می دیدیم ولی بخاطر نبود فضای کافی و روبرو نبودنمان به جایگاه ره بر، توانسته بودیم تابلو را ببینیم اما نمی توانستیم آن را بخوانیم.

یکی از دوستانم که کنارم نشسته بود اتفاقا طلبه بود. او هم نتوانست بفهمد که مولا چه فرموده و دخلش به اینجا و آن هم اینطور مبهم نوشتنش برای چیست. من هم انقدر سر به سرش گذاشتم که همان روز که دیدارتمام شد، بوسیله همان یکی دو کلمه ای که توانسته بودیم بخوانیم، روایت امیرالمونین را پیدا کرد و برایم فرستاد.

روبروی آقا و درست پشت سر میهمانان این کلمات گهربار از مولا علی (علیه السلام) خودنمایی می کرد. آن هم بصورتی که کمتر کسی موفق به خواندنش می شد: 

امام علی (ع):

مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اِماما فَلیَبدَأ بِتَعلیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلیمِ غَیرِهِ وَلیَکُن تَدیبُهُ بِسیرَتِهِ قَبلَ تَدیبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالجلالِ مِن مُعَلِّمِ النّاسِ ومُؤَدِّبِهِم؛

کسى که خود را پیشواى مردم قرار داده، باید پیش از آموزش دیگران، خود را آموزش دهد و پیش از آن‏که دیگران را با زبان، ادب بیاموزد، باکردارش ادب آموزد و البته آموزش دهنده و ادب‏آموز خود بیش از آموزگار و ادب‏آموز مردم، شایسته تجلیل است. (غرر الحکم، ح 7016)

 



کلمات کلیدی :
  نوشته شده در  شنبه 90 اردیبهشت 31ساعت  9:50 صبح  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته


لیست کل یادداشت ها
خیبری ساکته،دود نداره سوز داره
برای دل تنگی خودم
جلوه ای از عبادت امام رضا علیه السلام
کلنا عباسک یا زینب...!
اسلام علیک یا ابوتراب
برای مرغ سحر رسانه ملی، فرزاد جمشیدی
حماسه حضور
جانستان بلوچستان (قسمت نهم)
برگرد(خیبر)
کاش نماز عیدفطر را به امامت مولای غریبمان اقتدا کنیم؟
من و شلوارم...
جانستان بلوچستان (قسمت هشتم)
روح جهاد و اخلاص مرزی نمیشناسد.
جانستان بلوچستان (قسمت هفتم)
عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند
[همه عناوین(201)][عناوین آرشیوشده]