سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   بسا خویشاوندی که از بیگانه دورتر است، و بسا بیگانه ای که از خویشاوند، نزدیک تر است . [امام علی علیه السلام]
 
بسم الله
20 فرودین حال در مملکت ما روز مهمی است و مهم تر هم میشود ان شاالله.
مهم از آن جهت که ما هر سال در صنعت هسته ای به مرز خود باوری و اعتماد به نفسی میرسیم. این پیروزی ها را خدمت تمام ملت شریف ایران اعم از شهید پرور و غیر شهید پرور تبریک عرض میکنم.
امروز بر حسب عادت زمان ناقص بودن ( منظور دوران عزب بودن است ) سری زدیم به مراسم بزرگداشت شهید سید مرتضی آوینی و نمی دانم اگر سید شهیدان اهل قلم هم بودند تا آخر این مراسم مینشستند یا خیر همان اول جلسه بلند میشند و میرفتند؛ ولی نه اگر او بود تا انتها می ماند و دفاع می کرد از ارزشهایی که برای خیلی ها بی ارزشی شده است.
نمی دانم دلخورم از خودم، از او، از بعضی از هم سنگرانش که حال سنگر را نه که حفظ نکرده اند در صدد ویران کردن آن هستند.
نمی دانم ما سینما رفته بودیم یا همایش بزرگ داشت یک شهید بزرگوار که برای بدست آوردن خیلی چیز ها، خیلی چیز ها را از دست داده اند.
فقط و فقط برای تو مینویسم سید جان!
بسم الله
سید جان یادت هست که قدیم تر ها که به سینما میرفتی در آنجا هم لژ خانوادگی را جدا می کردند. نمی توانم تحمل کنم که در چنین همایشی زن و مرد در کنار هم بنشینند، بدون هیچ جدا سازی و راهنمایی. وقتی وارد سالن میشوی هاج و واج می مانی که کجا برادران هستند و کجا خواهران. برقهای سالن خاموش است و صدای سید در سالن پیچیده است ( قسمت هایی از روایت راوی است فتح الفتوح ) همچنان منگ میزنم در کور سوی نور هنوز دنبال قسمت مردان هستم ( به اصطلاح هنوز ما مردیم! ) گیج میشوم ردیف وسط بیشتر آقایان نشسته اند ولی نه تعدادی هم از خواهران آن جلو نشسته اند، همچنان که به گیج زدن خود ادامه میدهم یه پله را با هول و ولا و دلهره طی میکنم ( قدیم ترها که سینما میرفتم حداقل یک نفر بود که در تاریکی سینما چراغ قوه ای جلوی پایم میگرفت و تا نشستن روی صندلی همراهیم میکرد.) اولین صندلی خالی که می بینم بسویش حرکت میکنم یک عدد کیف زنانه صورتی روی صندلی اول  قرار دارد که دسته آن از صندلی آویزان است با احتیاط خاصی از کنارش رد میشوم با یک فاصله از آن صندلی مینشینم.
سالن شلوغ نیست ساعت 3:15 است نکند روزمرگی ها مار را از تو دور تر کرده باشد. نه تو فراموش شدنی نیستی، به راحتی بدست نیامدی که راحت از دست بدهیمت.
تنها چیزی که آرامم می کند صدای دلنشین تو است. در افکار خود فرورفته ام که برق روشن میشود در گوشه سمت راست سن مردی نشسته است و رحلی در جلو و تلاوت چند از کلام الله مجید.
بی نظمی در همه جای سالن داد میزند قاری درحال خواندن قرآن کریم است که فردی که کاور شبکه تهران بر تن دارد میرود روی سن و در گوش قاری چیزی میگوید. ( شاید نکته مهمی بوده که قبل از اینکه قاری روی سن بیاید یادشان رفته بگویند شاید تغییراتی در قرآن بوجود آمده به صورت آنلاین در این عصر ارتباطات نعوذبالله ) توان و نوشتن نمانده شاید روزی دیگر نوشتم آنروز که آرام تر شدم سید امروز بیشتر از هروز دلم برایت تنگ شده است.
و امروز همه میگفتند که تو در اواخر عمر خیلی تنها شده بودی، میخواستند این رو بگویند به ما که تو از جنسی دیگری بودی. را ستی بعد از 16 سال هنوز هم غریب هستی سید!
« یادهایت را در خود تجربه کن. »

کلمات کلیدی : شهیدآوینی
  نوشته شده در  جمعه 88 فروردین 21ساعت  12:32 صبح  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته


لیست کل یادداشت ها
خیبری ساکته،دود نداره سوز داره
برای دل تنگی خودم
جلوه ای از عبادت امام رضا علیه السلام
کلنا عباسک یا زینب...!
اسلام علیک یا ابوتراب
برای مرغ سحر رسانه ملی، فرزاد جمشیدی
حماسه حضور
جانستان بلوچستان (قسمت نهم)
برگرد(خیبر)
کاش نماز عیدفطر را به امامت مولای غریبمان اقتدا کنیم؟
من و شلوارم...
جانستان بلوچستان (قسمت هشتم)
روح جهاد و اخلاص مرزی نمیشناسد.
جانستان بلوچستان (قسمت هفتم)
عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند
[همه عناوین(201)][عناوین آرشیوشده]