سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   مایه توانگری خردمند، حکمتش و مایه عزّت وی قناعتش باشد . [امام علی علیه السلام]
 

بسم رب الشهدا

 با سلام . محرم که می شود و به عاشورا که نزدیک می شویم اندک اندک و جود انسان آب می شود یا عمه سادات مددی !

سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصۀ وجود گذاشتی ای نفر ششم پنج‌تن!

بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید: «پدر جان ! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!»

زهرای مرضیه گفت «علی جان! اسم دخترمان را چه بگذاریم؟»

حضرت مرتضی پاسخ داد: «نامگذاری فرزندمان شایستۀ پدر شماست. من سبقت نمی‌گیرم از پیامبر در نامگذاری این دختر»، پیامبر در سفر بود. وقتی که بازگشت، یک راست به خانۀ زهرا وارد شد، حتی پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت.

پدر و مادرت گفتند که برای نامگذاری عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده‌ایم.

پیامبر تو را چون جان شیرین، در آغوش فشرد، بر گوشۀ لبهای خندانت بوسه زد و گفت: «نامگذاری این عزیز، کار خود خدا است. من چشم انتظار اسم آسمانی او می‌مانم».

بلافاصله جبرئیل آمد و در حالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد، ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطّر!

پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصه و گریه چیست؟!

جبرئیل عَرضه داشت: «همۀ عمر در اندوه این دختر می‌گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»

پیامبر گریست . زهرا و علی گریستند. دو برادرت حسن و حسین گریه کردند و تو هم بغض کردی و لب برچیدی.

همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته است و منتظر بهانه‌ای تا رهایش کنی و قدری آرام بگیری. و این بهانه را حسین چه زود به دستت می‌دهد.

      یا دَهرُاُف لَکَ مِن خُلیلِ                            کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیلِ

                                  



کلمات کلیدی :
  نوشته شده در  دوشنبه 84 بهمن 10ساعت  8:22 صبح  توسط عشاق                نظرات دیگران()
آدرس مستقیم این نوشته


لیست کل یادداشت ها
خیبری ساکته،دود نداره سوز داره
برای دل تنگی خودم
جلوه ای از عبادت امام رضا علیه السلام
کلنا عباسک یا زینب...!
اسلام علیک یا ابوتراب
برای مرغ سحر رسانه ملی، فرزاد جمشیدی
حماسه حضور
جانستان بلوچستان (قسمت نهم)
برگرد(خیبر)
کاش نماز عیدفطر را به امامت مولای غریبمان اقتدا کنیم؟
من و شلوارم...
جانستان بلوچستان (قسمت هشتم)
روح جهاد و اخلاص مرزی نمیشناسد.
جانستان بلوچستان (قسمت هفتم)
عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند
[همه عناوین(201)][عناوین آرشیوشده]